۱۸ مرداد ۱۳۸۴

این وسوسه نوشتن !

توی دنیای سگی خودم نمیتونم داد بزنم . شبا میام اینجا و برا چند نفری که بهم سر می زنن سفره دلمو میزارم تو ویترین . خستم . از همه و بیشتر از خودم . ای کاش می شد از کسی چیزی انرژی بگیرم . به سرم افتاده برم مکه یا یه شهر مذهبی دیگه . برم تو اوج لامذهبی یه کم بدشانسیامو بندازم گردن خدا و مثل این مذهبی های طلبکار تقاضاهامو لیست کنم بدم دستش
.
.
.
دستان تو سکر آور است
انگشتانت مستم میکند
در من فرو میروی
فریادم در گلو می میرد
...
!!! هیس
همسایه ها نباید بیدار شوند
شاعر تو نیستی که بگویی اروتیک ننویس