۵ فروردین ۱۳۹۰

برای لبخند که امیر جوادی فر دوستش داشت

چه شبی بود شب آخر
شب آخر گلایه
شب آخر من و تو
منتظر برا سپیده

گفته بودی صبح فردا
همه چی یه چیز دیگست
همه چی سبز و قشنگه
پشت این سیاه سپیده ست

گفته بودی که من و تو
نمیریم دیگه از اینجا
همه ی خوبی و خورشید
سهم ما میشه همینجا

دیگه اون گوشه ی دنیا
برامون رویا نمیشه
دستتو میگیرم آروم
دستامون جدا نمیشه

هیشکی آخه نمیدونست
دیوه نقشه ها کشیده
واسه دستای من و تو
شمشیرو از رو کشیده

شمشیرش واسه من و تو
قصه ادامه داره
نمیخواد که یاد بگیره
حتی شب ستاره داره

دستای بی آبروشو
توی خون زده دوباره
پرچم قشنگ کاوه
پاره میشه باز دوباره

تو و من تو دود و آتیش
ته یک کوچه بن بست
گیر میفتیم صبح فردا
کی ته این کوچه رو بست؟

اینجا دیروز یه خیابون
اسمش آزادی ما بود
چرا امروز پر گرگه
اینجا دیروز مال ما بود

اون چشای سبز جادوت
 ماه اول تابستون
 ارث اون بهمن خونی
توی چله زمستون

یادمونه که کسی گفت 
خنجرا رو خوردیم از پشت
دیدیم امروز توی میدون
بازم سهراب رو پدر کشت

حالا اینجا تک و تنها
من و این دستای خالیم
فکر میکردی که تموم شد؟
نه هنو اول راهیم !

منو که یادت نرفته
من همونم که تو کُشتی
دوباره سر خیابون
میام از کوچه پشتی

۲۴ اسفند ۱۳۸۹

اگه هستی

خداوند
 اگه هستی
اگه خدای اشکان هم هستی
از اون اوین خراب شده بیارش بیرون
چون فعلا از دست کس دیگه ای کاری بر نمیاد 



سال جوانمرگي تمام ميشود؟

سال ِ نو آمد سپاس ای جاودان


جان ِ ما سالی دگر کن شادمان

دور ِ گردون گرچه گــَــه هموار نیست

روز ِ نو ، امید ِ نو بخشایمان