tag:blogger.com,1999:blog-108041732024-03-07T09:07:06.094+03:00یک زن، یک حس، یک نقطهAnonymoushttp://www.blogger.com/profile/01969711962434542657noreply@blogger.comBlogger478125tag:blogger.com,1999:blog-10804173.post-1367366549583860182014-12-05T09:10:00.002+02:002014-12-05T09:21:06.976+02:00شکستن گیتار با پرتاپ دمپایی به سوی آن <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
یک چمدان زرد خریده ام که در شش ماه گذشته بیشتر ازتمام عمر سی و سه ساله ی من به سفر رفته.<br />
اگر چمدان خوبی بودم مرا با خودش می برد، نه اینکه پر از رخت های چرک زمستانی، همنشین تاریکی های عمیق انباری خانه های اجاره ای شوم.</div>
Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/01969711962434542657noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-10804173.post-53624203673970984832014-12-04T11:41:00.000+02:002014-12-04T11:41:29.609+02:00عکس سگ مرده ی هم اتاقی روی طاقچه ی اتاق نشیمن<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
بگذار همه چیز را رها کنم. لیست خرید روزانه، سیگاری که هوسش را کرده ام و در خانه ندارم و انبوه لباسهای روی تخت را. بگذار در خودم غرقه شوم پیش از آن که باد دوباره ابرها در قامت کیک های خامه ای و قطارهای بین قاره ای و کشتی های اقیانوس پیما در آسمان استانبول روانه کند.<br />
می خواهم لباس های نفرت انگیز و سنگین زمستانیم را بپوشم و شالگردن ده ساله ام را دور گردن سی و سه ساله ام بپیچم و پیچ سرازیری خانه را تا ساحل بی ترس سر خوردن روی گه سگ بدوم و دم ساحل با چشمهای باز و خیره و متعجب یه دختربچه ی سه ساله به پل خیره شوم و این بار به این فکر نکنم که عروسهای دریایی که زیاد می شوند یعنی آب دریا آلوده تر شده است. </div>
Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/01969711962434542657noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-10804173.post-38939301538597441482014-10-08T20:37:00.002+03:002014-10-08T20:37:29.891+03:00بدون ادبیات لطفا!<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
اگر ادبیات نبود من الان داشتم کون بچه ی سوم را میشستم و احتمالا شب هم پیراهن گیپور بنفشم را که زن دایی از مکه کادو آورده بود می پوشیدم وپیراهن کارمندی شوهرم را اتو میکردم و سر راه هم مادرم را بر میداشتیم و می رفتیم پاتختی سمیه دختر آقا رشید همسایه ی طبقه ی بالای سپیده اینها.<br />
<br /></div>
Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/01969711962434542657noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-10804173.post-62506536728709391392014-09-16T14:05:00.004+03:002014-09-16T14:05:58.200+03:00حجم زنانه ی دلتنگی در چهارراه خراب <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div>
<br /></div>
تاریخ یعنی سه سال پیش از آمدن تو <div>
دو ماه پس از آمدن تو </div>
<div>
آن روز که روسریت آبی بود</div>
<div>
ساعتی که چای دم می کردی</div>
<div>
من چرا هنوز از تو برنگشته ام که به شیراز رفتنم برسم؟ </div>
<div>
<br /></div>
<div>
<br /></div>
</div>
Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/01969711962434542657noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-10804173.post-44914766144609722352014-08-21T09:42:00.002+03:002014-08-21T09:42:22.387+03:00به ارتفاع قبر یک سرباز<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div>
<br /></div>
جنگ بود در برابرم <div>
با کودکان ارغوانی کوچک </div>
<div>
زنان پیر</div>
<div>
مردهای سیگاری بدون دست</div>
<div>
<br /><div>
جنگ ایستاده بود</div>
<div>
در آرامش قبل از سقوط بمب</div>
<div>
بر ارتفاع رفیع قبر یک سرباز</div>
<div>
<br /></div>
<div>
<br /></div>
</div>
</div>
Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/01969711962434542657noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-10804173.post-84013454846397380082014-05-12T13:03:00.001+03:002014-05-12T13:04:54.384+03:00ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<span style="background-color: white; color: #404040; font-family: Roboto, arial, sans-serif; font-size: 12.727272033691406px; line-height: 16.363636016845703px; text-align: start;">خواب دیدم سرطان دارم. جلو رفته و من مثل همیشه که همه چیز را پشت گوش می اندازم تا لحظه ی آخر. نشسته ام جایی و می دانم که سرطان دارم. سرطان روده ی بزرگ و تقریبا کاریش هم نمی توان کرد.همین جزئیات است که خواب را وحشت آور می کند. به این فکر کردم که چقدر خوب که لازم نیست کلی پول خرج عمل و شیمی درمانی و رادیوتراپی کنم. بعد به گفتم که گربه هایم را چه کار کنم. یادم آمد که دیگرگربه ندارم. همینطور کنار ساحل آشیان استانبول راه می رفتم و میگفتم خوب که چی؟ همین است و تمام می شود. </span><br />
<span style="background-color: white; color: #404040; font-family: Roboto, arial, sans-serif; font-size: 12.727272033691406px; line-height: 16.363636016845703px; text-align: start;">یادم هست به درد هم فکر کردم که شاید مرگ دردناکی باشد. </span><br />
<span style="background-color: white; color: #404040; font-family: Roboto, arial, sans-serif; font-size: 12.727272033691406px; line-height: 16.363636016845703px; text-align: start;">بیدار که شدم از این همه بی تعلقی وحشت کردم. از این رها شدگی.</span></div>
Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/01969711962434542657noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-10804173.post-68153166994208813322013-09-11T17:42:00.002+03:002013-09-11T17:42:32.104+03:00زن مسلمان هم گرمش می شود!<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
سوریه و سواحل آن کشور قبل از جنگ داخلی میزبان عرب هایی بود که طبیعت و آرامش سوریه را به شلوغی و زرق و برق اروپا و امریکا ترجیح می دادند. این دسته از توریست ها اکثرا خانوادگی سفر کرده و یک یا دو ماه در دمشق یا لاذقیه می ماندند و خانه ای اجاره می کردند و می شود گفت که سوریه ییلاقشان بود. دولت بشار اسد هم کم نمی گذاشت و همه جور عیش و عشرتی هم مهیا بود.<br />
حالا این توریست ها آمده اند سمت ترکیه.<br />
یک سنتی هم انگار به راه افتاده که زن و شوهر های جوان دست هم را می گیرند و می آیند مثلا استانبول. قبلا کمتر می دیدم که تنها باشند. معمولا عروس و داماد جوان را پدر و مادر و خواهران داماد هم همراهی می کردند در ماه عسل اشتراکی.<br />
چیزی که این دو تابستان در استانبول دیدم کمی کلیشه ی عرب ضد زن را برایم تغییر داد. دامادهای جوانی که ساکهای انباشته از خرید را کول می کشند و دنبال تاکسی می دوند تا عروسشان در آفتاب نماند. جای بهتر را برای همسر جان نگه می دارند و آب میوه ی خنک به دست او را باد می زنند! البته این همسر جان محترم پیچیده در چادر سیاه و در اکثر اوقات روبنده ای هم دارد که باید بالا بزند و چیزی بخورد.<br />
برخلاف ایرانی ها که اکثرا حجاب اجباری را از همان توی هواپیما بر می دارند عرب هایی که دیده ام خاصه عرب های حاشیه ی خلیج فارس کم پیش آمده که حجاب را حتی شل کرده باشند چه برسد به برداشتن. یک بار البته یک خانواده ی سعودی دیدم که مثل یک گله ی خوشبخت بودند و عربی حرف زدشان مثل شعر خواندن قبانی بود. یگ گروه زن و دختر که آزاد و رها لباس پوشیده بودند و یک دایی میانسال که بعد فهمیدم مجوز خروجشان بوده، چون زنها تنها نمیتوانند سفر کنند. دخترها هم سعی داشتند بگویند اصلا درحق زن عرب جفایی نشده!<br />
کجا بودم؟ ها! عروس و دامادهای عرب!<br />
یک بار خواستم به یکی از این دامادها که انگلیسی اش هم بد نبود و خودش تیشرت و شلوارک نازکی پوشیده بود بگویم اخوی این دختر زیر این همه پارچه ی سیاه پخت. به جای آب خنک دادن و کیفش را گرفتن بگو این لچک را بزند بالا که باد دریای مرمره به گل و گردنش بخورد و حالش جا بیاید.<br />
از شما چه پنهان ترسیدم بگویم. </div>
Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/01969711962434542657noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-10804173.post-68792794146948085152013-09-07T11:55:00.000+03:002013-09-07T11:55:29.278+03:00یک شاهد عینی - سفر داخل ترکیه 1 <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
چند هفته قبل یه سفر داشتم داخل ترکیه و فرصتی شد که یه کم از زرق و برق استانبول و ویترین خوشگل توریستیش دور بشم. چیزی که بیشتر از همه تو ذهنم باقی میمونه بعد از جاده های خرابی که دارن، حجم انبوه زباله بود. حجم انبوه که میگم یعنی در حد یه بار کامیون زباله در هر جایی که اثری از آدمیزاد بود. کنار روستاها و ساحل و جنگل و خلاصه شده بود یه تابلو برا مناطق توریستی. یعنی اگر زباله میدیدیم یعنی اونجا یه جای توریستیه! البته برای توریست داخلی. دیدن مردمی که کنار تل زباله در حال کباب درست کردن و آفتاب گرفتن بودن یه چیز عادی شده بود برام. نگاه متعجب اونها رو هم وقتی زباله هامونو میریختیم تو کیسه زباله و با خودمون می بردیم دیدنی بود.<br />
حتی جاهایی که ورودی میگرفتن برای ساحل هم پر از زباله بود. آشغال خوراکی و لنگه دمپایی و هر چیزی که فکرش رو بکنین و خطرناک تر از همه شیشه های شکسته ی آبجو که باعث میشد از خیر قدم زدن پابرهنه توی ساحل بگذرم.<br />
<br /></div>
Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/01969711962434542657noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-10804173.post-17009150008198168612013-09-05T13:37:00.003+03:002013-09-05T13:37:49.186+03:00دوزندگی فانوس<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<br />
در عوالم هشت سالگی فکر می کردم که چرا این فانوس دو زندگی دارد.</div>
Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/01969711962434542657noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-10804173.post-81798043458025391582013-08-30T20:36:00.000+03:002013-08-30T20:36:12.744+03:00همان همیشگی<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
کافه که نیست. یک جاییست که چون تویش جا نبوده صندلی ها را چیده توی خیابان. صندلی هم که نیست چهارپایه های کوچکی که وقتی رویشان می نشینی انگار که چمباتمه زده ای وسط پیاده رو. با این حال معمولا می نشینم و چای سفارش میدهم. هر بار هم باید تاکید کنم که از آن بزرگها. توی لیوان بزرگ. هر چیزی تا بحال از چای خور بودن ترک ها شنیده ام یک دروغ بزرگ تاریخی بود. بگذاریدش کنار ترک بودن مولانا. این پسرکهای جوانی هم که آنجا کار می کنند مدام عوض می شوند. جوری نمی شود که مثلا من بروم و آنی که مرا می شناسد بیاید و بگویم همان همیشگی.<br />
اصلا من نمیدانم همان همیشگی به ترکی چی میشود! ساده اش میکنم میگویم چای ! بویوک چای! </div>
Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/01969711962434542657noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-10804173.post-34890146635286507782013-08-26T19:49:00.002+03:002013-08-26T19:49:31.802+03:00یهودی سرگردان در استانبول<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<span style="background-color: white; color: #404040; font-family: Roboto, arial, sans-serif; font-size: 13px; line-height: 18px; text-align: start;">در جستجوی هم خانه با دختر فرانسوی آشنا شدم . یهودی سرگردانی که دنبال ریشه هایش برگشته بود استانبول. جایی که صد سال پیش مادربزرگش شبانه از آن گریخته بود و بعد دوباره شبانه با بچه هایش از فرانسه ی درگیر جنگ دوم گریخته بود. آنقدر سریع که جانش و جان دخترش جایی توی اردوگاه های مرگ جا ماند. </span><br />
<div style="text-align: start;">
<br /></div>
</div>
Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/01969711962434542657noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-10804173.post-15218100100406859312013-07-16T11:15:00.001+03:002013-07-16T11:17:14.815+03:00من و ابوعمار چای می نوشیم<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="text-align: right;">
<span style="background-color: white; color: #404040; font-family: inherit; font-size: 12.727272033691406px; line-height: 16.363636016845703px; text-align: start;">یک بار که من در دمشق بودم یک فلسطینی هم در دمشق بود.</span></div>
<div style="text-align: right;">
<span style="background-color: white; color: #404040; font-family: inherit; font-size: 12.727272033691406px; line-height: 16.363636016845703px; text-align: start;"> البته از مردم بی سرزمین در دمشق و به ویژه در اطراف سیده زینب فراوان میشد دید. انگار که این سیده زینب بعد مرگ هم باید اسیر و آواره و در به در و بلاکشیده را دور خودش جمع کند در خرابه ی شام. </span></div>
<div style="text-align: right;">
<span style="background-color: white; color: #404040; font-family: inherit; font-size: 12.727272033691406px; line-height: 16.363636016845703px; text-align: start;">به هر حال من آمدم که از ابوعمار و آرمان و فیلان سخن بگویم که طرف نه برداشت و نه گذاشت و گفت که شما رافضی ها چنین و چنان. دست آخر اینکه نجس هستید و بدعت در دین محمد آوردید و در نماز و روزه و اصول دین و حج و ازدواج و ... دست بردید. خوب از خدا چه پنهان در باره ی بدعت راست می گفت اما درمورد نجاست من نجاستی در وجود خودم نمیدیدم. لابد ایشان میدید. </span></div>
<div style="text-align: right;">
<span style="background-color: white; color: #404040; font-family: inherit; font-size: 12.727272033691406px; line-height: 16.363636016845703px; text-align: start;">یک بار هم من در استانبول بودم یک فلسطینی هم در استانبول بود. </span></div>
<div style="text-align: start;">
<span style="color: #404040;"><span style="font-family: inherit; line-height: 16.359375px;">کنسرت جمع و جوری بود در یک کلاب جمع و جور و من هم سرم کمی گرم بود و تکانی هم در بدنمان بود که بالا و پایین میرفت البته خیلی نرم نرم! یک گروه سرخوش عرب هم بودند در حوالی هجده تا بیست سال. یکیشان پرسید اهل کجایی که دخترانش اینقدر زیبا هستند؟ (در همان مایه های چه سری چه دمی عجب پایی) در این موارد من کلا میگویم سیاره ی زمین و خودم را خلاص میکنم. این بار این جوانک در آمد که من هم فلسطینیم! البته پاسپورتش مال جای دیگری بود اما خودش را اهل فلسطین می دانست. </span></span></div>
<div style="text-align: start;">
<span style="color: #404040;"><span style="font-family: inherit; line-height: 16.359375px;">این ترم تحصیلی یک واحد درسی اعراب و اسرائیل داشتم و اینقدر برایتان بگویم که انگار یکی بنشیند با حوصله و سر صبر به تک تک انگشتهات میخ فرو کند و دست و پایت را با چاقوی اره ای آرام آرام ببرد و تو هم باید که تماشا کنی و یکی یکی برای کار بعدی ورقه امضا کنی و رضایت بدهی که انگشت بعدی را هم ببرند! یعنی یک همچین بلایی آمده سر فلسطین. سمبلیکش بگویم عرب ها نگه داشته اند تا انگلیس ببرد! </span></span></div>
<div style="text-align: start;">
<span style="color: #404040;"><span style="font-family: inherit; line-height: 16.359375px;">همان موقع هم البته انگلیس یهودی ها را سفت نگه داشته بود تا آلمان همان کار را باهاشان بکند. یعنی در طول زمانی که هیتلر با اینها صابون درست میکرد انگلیس نگذاشت پای اینها به ارض موعود برسد و کلا در طول 4 سال جنگ فقط به صدهزار نفر ویزا داد (آنموقع انگلیس صاحب خانه بود آنجا)</span></span></div>
<div style="text-align: start;">
<span style="color: #404040;"><span style="font-family: inherit; line-height: 16.359375px;">بعد که خیلی خوب و شیک چند میلیون از جمعیت یهود کم شد همه را ریختند توی کشتی و فرستادند به اورشلیم و داستان ارض موعود و همه ی اینها را هم چپاندند توی خورجین این بی مملکت ها. </span></span></div>
<div style="text-align: start;">
<span style="color: #404040;"><span style="font-family: inherit; line-height: 16.359375px;">القصه اینها کلا ده میلیون آدم هستند که یک شب و روز خوش نمیبینند از ترس و در این میان هم چندین مملکت و دولت دیگر از این آب ماهی که هیچ نهنگ صید میکنند.</span></span></div>
<div style="text-align: start;">
<span style="color: #404040;"><span style="font-family: inherit; line-height: 16.359375px;">باید دنیا دست از سر ملت مظلوم یهود و آرمان کشور فلسطینی بردارد و بگذارد این دو تا مثل دو گروه آدمیزاد خودشان با خودشان یک گلی به سر بدبختی شان بگیرند.</span></span></div>
<div style="text-align: start;">
<span style="color: #404040;"><span style="font-family: inherit; line-height: 16.359375px;">حالا چه شد که اینها را گفتم؟ انگار محسن مخملباف رفته اسرائیل. خدا به دور.</span></span></div>
<div style="text-align: start;">
<span style="color: #404040; font-family: Roboto, arial, sans-serif; font-size: x-small;"><span style="line-height: 16.359375px;"><br /></span></span></div>
<div style="text-align: start;">
<span style="color: #404040; font-family: Roboto, arial, sans-serif; font-size: x-small;"><span style="line-height: 16.359375px;"><br /></span></span></div>
</div>
Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/01969711962434542657noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-10804173.post-37839522636517905772013-04-30T10:46:00.002+03:002013-04-30T10:46:22.244+03:00ر ج ع ت <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<br />
برگرد به شیراز قرن هشتم<br />
می خواهم حافظت شوم<br />
تو یک شعر بلندی خانم<br />
در کوتاهی جملات معاصر من حیف می شوی</div>
Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/01969711962434542657noreply@blogger.com3tag:blogger.com,1999:blog-10804173.post-46820631588007445032013-04-04T12:26:00.002+03:002013-04-04T12:26:43.431+03:00چهارشنبه های غمگین من<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
چهارشنبه ها برای من روز غمگینیست. در چهارشنبه ها تاریخ خاورمیانه را میخوانیم. تاریخ معاصر را. این چهارشنبه فهمیدم هیچ چیزی از حقیقت جنگ ایران و عراق نمیدانم. از جنگ نفتکش ها نمی دانم. دانسته های من محدود به کلیات به درد نخوریست که به خورد مغز من داده اند.<br />
به عنوان یک ایرانی ، کسی که در روزگار جنگ بزرگ شده باید می نشستم در کلاس و گوش میدادم به حرفهایی که نشانم میداد چه بر سر کشورم آمده و دقیق تر اینکه چه بر سر کشورم آوردند. استراتژی موجهای انسانی که هزارها سرباز ایرانی را به کام مرگ میداد چون سلاحی برای جنگیدن به روش ارتش مدن عراق نداشتیم. فرانسه و آلمان و امریکا را بار دیگر از نو می شناختم که چراغ سبزی به وسعت تمام مرزهای من به صدام حسین دادند برای کشتن من و ما.<br />
بی تدبیری های انقلابی های جوان را و وحشی گری ارتش عراق را.<br />
این که عربستان چطور تمام قد در پشت عراق ایستاد و اینکه بریتانیا با مملکت من چه کرد!<br />
به اینکه خمینی جنگ را هدیه الهی خواند در حالی که صدها هزار ایرانی هنوز هم از جنگ زخم خورده مانده اند. به این که چطور به عراق مجوز استفاده از سلاح های شیمیایی داده شد و این که چطور هشت سال تمام پول نفت را دادیم و اسلحه خریدیم و هم را کشتیم.<br />
چهارشنبه ها انگار دست و پای من را بدود داروی بیهوشی با چاقو جلوی چشمهای وحشتزده ی ناباورم می برند. </div>
Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/01969711962434542657noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-10804173.post-14099176248249843722013-03-25T17:40:00.000+02:002014-05-12T13:00:13.788+03:00دور دنیا یک دو روزی هم بر مراد ما نگشت <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<span style="background-color: white; font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12.222222328186035px; line-height: 17.77777862548828px; text-align: start;"><br /></span>
<span style="background-color: white; font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12.222222328186035px; line-height: 17.77777862548828px; text-align: start;">سیاستمداران پیر می جنگند </span><br />
<span style="background-color: white; font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12.222222328186035px; line-height: 17.77777862548828px; text-align: start;"> سربازهای جوان می میرند</span><br />
<span style="background-color: white; font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12.222222328186035px; line-height: 17.77777862548828px; text-align: start;"><br /></span>
<br />
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="http://www.jahannews.com/images/docs/000084/n00084018-r-b-009.jpg" imageanchor="1" style="clear: right; float: right; margin-bottom: 1em; margin-left: 1em;"><img border="0" src="http://www.jahannews.com/images/docs/000084/n00084018-r-b-009.jpg" height="266" width="400" /></a></div>
<span style="background-color: white; font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12.222222328186035px; line-height: 17.77777862548828px; text-align: start;"><br /></span>
</div>
Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/01969711962434542657noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-10804173.post-84960251020785130552013-03-25T10:07:00.003+02:002013-03-25T10:07:35.190+02:00بهانه های نیشابور<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<br /><div>
مستی بهانه است </div>
<div>
که بنوشم در ملا عام لب های ممنوع شده ی هشتاد ضربه ای ت را </div>
<div>
<br /></div>
<div>
ازدحام جمع پریشان موهای تو روی بالشم <div>
بانو </div>
<div>
روسریت را به پیشانیم ببند</div>
</div>
<div>
میخواهم در نیشابور چشمهای تو راه بروم </div>
<div>
<br /></div>
<div>
<br /></div>
<div>
<br /></div>
<div>
<br /></div>
</div>
Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/01969711962434542657noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-10804173.post-38716921999763923302013-03-13T19:41:00.000+02:002013-03-13T19:41:12.509+02:00این قرار عاشقانه را <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
وقتی دو نفر قرار میگذارند عاشق هم نشوند از ترس عاشق شدن نیست به خاطر امیدی است که به عاشق شدن دارند. خودشان را آتش می زنند و می گویند بیا قول بدهیم که نسوزیم و خوب معلوم است که سر آخر هم خودشان می سوزند و هم گوشه و کنارشان اگر چیزی باشد و بهشان بند شده باشد را می سوزانند. آتش که بالا گرفت خیال خام برشان میدارد که بگذار دور شویم از هم. همدیگر را نبینیم بلکه آتش را بشود با سردی دوری خواباند. اما جدایی خودش نفت می شود به دل آدمیزاد. اگر آتش گرفتند باید هم را سفت بگیرند و دور بشوند از بقیه که این آتش فقط خودشان را خاکستر کند نه اینکه جدا جدا هر کدام بروند و توی راه هم ازشان قطره قطره آتش بچکد توی زندگی دور و بری ها و هر کس که شاید بخواهد آبی بریزد. </div>
Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/01969711962434542657noreply@blogger.com3tag:blogger.com,1999:blog-10804173.post-8419077526945502342013-03-06T19:56:00.003+02:002013-03-06T19:56:42.386+02:00داستان به دنیا می آید<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
ایستاده بودن همیشه به معنای زنده بودن نیست. <div>
شاید ایستاده جان داده ام. موریانه ها باید بیایند و به جای عصا استخوانهایم را بجوند تا روی زمین جنازه وار مماس با خط افق شوم.</div>
</div>
Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/01969711962434542657noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-10804173.post-50955341454861241292013-03-06T11:05:00.003+02:002013-04-17T14:17:39.357+03:00انقلابی بودن خودش به تنهایی نوعی سرطان است<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<span style="background-color: white; font-family: arial, sans-serif; font-size: 13.333333969116211px; line-height: 20px; text-align: start;">مردی از سال 99 جسته و گریخته یا مداوم بر سر قدرت بوده و رفتار سیاسیش آنچان بوده که حتی نتوانسته غیر از خودش تنها و تنها یک فرد یا یک جریان درست کند که دم مرگ با قلبی آرام و روحی مطمئن لااقل انتخابات قبلی را بدهد به آن یک نفر برنده شود.</span><br />
<span style="background-color: white; font-family: arial, sans-serif; font-size: 13.333333969116211px; line-height: 20px; text-align: start;">چاوز تمام مشخصات یک خوکامه را داشت حالا میخواهد به چپ های مهربان بر بخورد؟ بخورد! </span><br />
<span style="background-color: white; font-family: arial, sans-serif; font-size: 13.333333969116211px; line-height: 20px; text-align: start;">انگار کن کسی برای مرگ احمدی نژاد یا پوتین یا برلوسکونی مدیحه سرایی کند. فارغ از نامی که بر خود نهاده اند همه یک مرام دارند.</span></div>
Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/01969711962434542657noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-10804173.post-59852200884355327032013-01-04T19:06:00.004+02:002013-01-04T19:06:43.402+02:00ایران: نه رویا ، نه کابوس<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<br />
<h3 class="post-title entry-title" itemprop="name" style="background-color: white; color: #444444; font-family: Arial, Tahoma, Helvetica, FreeSans, sans-serif; font-size: 22px; margin: 0px; position: relative; text-align: start;">
ایران، نه رویا نه کابوس</h3>
<div class="post-header" style="background-color: white; color: #444444; font-family: Arial, Tahoma, Helvetica, FreeSans, sans-serif; font-size: 13px; line-height: 1.6; margin: 0px 0px 1em; text-align: start;">
<div class="post-header-line-1">
</div>
</div>
<div class="post-body entry-content" id="post-body-9199409696503849797" itemprop="description articleBody" style="background-color: white; color: #444444; font-family: Arial, Tahoma, Helvetica, FreeSans, sans-serif; font-size: 13px; line-height: 18px; position: relative; text-align: start; width: 506px;">
<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<br /><div style="font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;">
حضور ایران جامعه آمریکا در سی ساله ی اخیر با چند دوره ی تاریخی رو به رو بوده است.</div>
<div style="font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;">
<br /></div>
<div style="font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;">
ایرانیانی که در زمان محمدرضا پهلوی به امریکا رفتند امریکای متفاوتی را تجربه کردند و نگاه جامعه آن روز امریکا (آنهایی که مطلع بودند اصلا کشوری به نام ایران وجود دارد) به دو دلیل متضاد نگاه مثبتی بود.</div>
<div style="font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;">
1-انقلاب شاه و ملت و جشن های شاهنشاهی و حضور تبلیغاتی گسترده در امریکا که شاه خرج می کرد تا چهره متمدنی از ایران را نمایش دهد. مخصوصا بر سر جریان خطوط هواپیمایی ایران ایر ( این در بین عوام امریکا که از عوام ما هم عوام ترند به لحاظ دانش عمومی اجتماعی)</div>
<div style="font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;">
2- به خاطر فعالیت های دانشجویان ایرانی ساکن امریکا و اروپا در مبارزه با استبداد شاهنشاهی و گسترش پیام عدالت خواهی و مبارزات چپ (در میان خواص و روشنفکران امریکایی)</div>
<div style="font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;">
بعد از انقلاب تمام تبلیغات مثبت به پایان رسید. عوام امریکا دیگر خبری از ایران نشنیدند جز داستانی مشابه انقلاب روسیه که یک خانواده سلطنتی با پرنس ها و پرنسس ها آواره شده اند. اما خواص به انقلاب امیدوار بودند تا اینکه بحث سفارت امریکا پیش آمد.</div>
<div style="font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;">
کلا ایران تمام خروجی های مثبت را بست و نیزجریان تبلیغاتی گذشته را از دست داد.</div>
<div style="font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;">
این موضوع باعث شد که حافظه جمعی امریکا کم کم خاطرات خوب مربوط به ایران را فراموش و آن را با اخبار گروگانگیر یو جنگ و نفت گران جایگزین کند. </div>
<div style="font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;">
<br /></div>
<div style="font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;">
بنا به شهادت ایرانیان مقیم امریکا این نگاه مثبت تنها یک بار بعد از انقلاب نیز تجربه شد و آن در زمان حضور محمد خاتمی در امریکا به عنوان پرزیدنت خوش لباس، مسط به زبانهای خارجه، خوش سیما و آداب دان بود. در ان دوره رسانه ها چیزی جز خوراک خبری مثبت از ایران دریافت نمی کردند و آنچه هم بود در میان موج خبرهای خوشی که از ایران می رسید گم می شد. </div>
<div style="font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;">
این خبرهای خوش به تعبیر امریکایی و هالیوودی هم خوب بودند! </div>
<div style="font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;">
یک پرزیدنت همه چیز تمام که قرار است صلح و مهربانی را از یک چاله سیاه به نام خاور میانه برای ما به ارمغان بیاورد! </div>
<div style="font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;">
پس از سالها موقع پخش خبر درباره ایران به جای مردان ریشدار عصبانی و زنهای چادری سلاح به دست مخاطب امریکایی با انبوه تصاویر جوانان خوش سیما و خوش لباس، هنرمندان موفق جهانی و فوتبال مواجه می شدند. چیزی شبیه رویای امریکایی. سرزمین شاد با آفتاب درخشان.</div>
<div style="font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;">
اما این تصاویر زیبای کارت پستالی پس از چند سال به سرعت جایش را همان قبلی ها داد با ترسهای بزرگتر. ترسهایی که خوراک لذیذ رسانه ایست!</div>
<div style="font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;">
امریکایی که بعد از 11 سپتامبر به شدت از هر چیزی که رنگ و بوی بنیادگرایی داشته باشد هراسان است.</div>
<div style="font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;">
بسیار ناعادلانه است که از تعداد اندک ایرانیان خارج از کشور (900 هزار نفر در آخرین سرشماری رسمی) توقع داشته باشیم به تنهایی بار میلیاردها دلاری که باید خرج رسانه و هنر و گردشگری و سینما بشود به دوش بکشند و زندگی روزانه خود را فدای سفیر فرهنگی ایران بودن کنند. </div>
<div style="font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;">
و نیز فراموش نکنیم در جامعه 300 میلیونی ایالات متحده ایرانیان اقلیت بیستم هستند و میزان تاثیر گذاری آنها بر کل جامعه امریکا را نمی توان با اقلیت های دیگر مثلا مکزیکی ها مقایسه کرد. </div>
<div style="font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;">
بعد از تمام این تفاصیل خود را به عنوان یک جوان ایرانی در امریکا تصور کنید. اغلب همسایگان شما شاید اصولا ندانند کشوری به نام ایران وجود دارد و یا اینکه با عراق متفاوت است. </div>
<div style="font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;">
عده ای دیگر که نام ایران را شنیده اند یا به مدد درافشانی های رییس محترم جمهورمان است یا خاطره کمرنگی از گروگانگیری اعضای سفارت امریکا! </div>
<div style="font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;">
33 سال تمام 300 میلیون نفر را از لحاظ اطلاع رسانی به حال خودشان رها کرده ایم و قافیه را به رسانه های جمهوری خواه جنگ طلب و دشمن خواه ( دشمن کلمه آشناییست!) باخته ایم. در این وانفسا دولتمردان عزیز هم کم خوراک مناسب برایشان مهیا نکرده اند و انرژی هسته ای هم میخ آخر بود بر تابوت خاطره خوش رویایی ایران در امریکا!</div>
<div style="font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;">
ما ایرانیان فراموش کرده ایم جهان با ما طوری برخورد میکند که خودمان از کشورمان به تصویر کشیده ایم! </div>
<div style="font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;">
تصویر بهتری از ایران در ذهن دارید؟</div>
<div style="font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;">
باید آن را نشان دهید. </div>
<div style="font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;">
تصاویر فراوان از ایران در اینترنت منتشر کنیم. تولید محتوا به زبان انگلیسی درباره اوضاع واقعی ایران را افزایش دهیم.</div>
<div style="font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;">
غیر ایرانی ها را به جمع دوستان اینترنتی خود بیفزاییم و اجازه دهیم خودشان با زندگی روزمره واقعی ما درگیر شوند. </div>
<div style="font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;">
اگر دولت ایران پول این کار را خرج لشگرکشی بیهوده هسته ایش میکند ما می توانیم تا زمان بهبود اوضاع خودمان رسانه ایران باشیم.</div>
</div>
</div>
</div>
Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/01969711962434542657noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-10804173.post-31692593438998948992012-12-31T19:03:00.003+02:002012-12-31T19:03:57.849+02:00هاله لویا <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<span style="background-color: white; font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12.222222328186035px; line-height: 17.77777862548828px; text-align: start;">از دو هفته پیش سال نو مبارک ها شروع شده. به خاطر شباهت دماغ آریایی به دماغ یهودی تبریک ها از جشن هانوکا شروع شد. بعدش 25 دسامبر و حالا شب سال نو!</span><br style="background-color: white; font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12.222222328186035px; line-height: 17.77777862548828px; text-align: start;" /><span style="background-color: white; font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12.222222328186035px; line-height: 17.77777862548828px; text-align: start;">هر بار با لبخندی تشکر میکردم و بعد سخنرای طولانی در باب اینکه این سال نو ما نیست و ما آغاز بهار را جشن میگیریم و اصولا شروع زمستان همچین چیز دندانگیری هم برای جشن گرفتن ندارد و اینکه این یک جشن وابسته به مذهب است و انگار مثلا داری عید غدیر را به من تبریک میگویی!</span><br style="background-color: white; font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12.222222328186035px; line-height: 17.77777862548828px; text-align: start;" /><span style="background-color: white; font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12.222222328186035px; line-height: 17.77777862548828px; text-align: start;">کلا زاییدن یک باکره در 2000 و خورده ای سال قبل انقدر عجیب نیست که برایش سالگرد هم بگیرم! </span><br style="background-color: white; font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12.222222328186035px; line-height: 17.77777862548828px; text-align: start;" /><span style="background-color: white; font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12.222222328186035px; line-height: 17.77777862548828px; text-align: start;">امشب وقتی برای جشن سال نو دعوت شدم به یک مهمانی همراه با نوشیدنی و حرکات موزون تصمیم گرفتم از این به بعد کریسمس را هم به لیست جشنهایم اضافه کنم! </span><br style="background-color: white; font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12.222222328186035px; line-height: 17.77777862548828px; text-align: start;" /><span style="background-color: white; font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12.222222328186035px; line-height: 17.77777862548828px; text-align: start;">فکر کنم به خاطر 30 سال محرم و صفر جیسز و پدرش یک مقدار آب شنگولی به من بدهکار هستند!</span><br style="background-color: white; font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12.222222328186035px; line-height: 17.77777862548828px; text-align: start;" /><span style="background-color: white; font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12.222222328186035px; line-height: 17.77777862548828px; text-align: start;">انگار 6 ژانویه هم روایت تولد از نظر اهل سنتشان است! </span><br style="background-color: white; font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12.222222328186035px; line-height: 17.77777862548828px; text-align: start;" /><span style="background-color: white; font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12.222222328186035px; line-height: 17.77777862548828px; text-align: start;">هاله لویا!</span></div>
Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/01969711962434542657noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-10804173.post-33154224791482657532012-12-29T13:46:00.002+02:002012-12-29T13:46:32.462+02:00یک میلیون مسلمان و آنجلینا جولی<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
دانشکده علوم سیاسی لطیفه های خاص خودش را دارد. یکی که دیده ام عموم مردم هم آن را پسندیده اند داستان مکالمه خیالی میان جورج بوش و تونی بلر است قبل از شروع جنگ عراق. بوش می گوید می خواهیم یک میلیون مسلمان و آنجلینا جولی را بکشیم. بلر می پرسد چرا آنجلینا جولی؟ بوش در پاسخ می گوید: دیدی! هیچ کس درباره یک میلیون مسلمان چیزی نمی پرسد!<div>
اما این تنها یک لطیفه ی تلخ درباره میزان پرسشگری و حساسیت توده مردم نیست. </div>
<div>
این یک واقعیت است. شما تا زمانی که کسی برایتان هویت نداشته باشد نمی توانید از او متنفر شوید یا دوستش داشته باشید. برایش عزاداری کنید یا برای مردنش شادی کنید. </div>
<div>
برای شما آمار یک میلیون مسلمان معنی خاصی نمی دهد. آنها می توانند یک میلیون گوجه فرنگی باشند چون به همان اندازه برای شما از هویت انسانی به دورند. آنها انبوه جمعیتی هستند که در تهران یا بغداد یا پیشاور در هم میلولند و زاد و ولد می کنند. شما حتی یک دوست فیس بوکی هم از میان آنها ندارید. آنها چهره ندارند. تنها ریش دارند و عمامه. به اندازه ی مریخی ها و یوفو ها از شما دورند. </div>
<div>
اما ناگهان اتفاقی می افتد. شما میبینید دختر جوانی روی زمین افتاده و خون از دهانش بیرون می آید. مردی او را در آغوش گرفته و فریاد میکشد. دخترک نگاهش به دوربین خیره می ماند. او مرد. عکسهایی از دخترک میبینید. در پیست اسکی، در جشن تولد. توی خانه اش، با دوستانش. حالا او دیگر برای شما دخترکی در خاور میانه نیست که در اعتراض خیابانی کشته شد. او برای شما ندا است. نامش را می دانید. سنش و رنگ چشمهایش. </div>
<div>
ندا دیگر برای شما آمار نیست. </div>
<div>
همانطور که ترایوون مارتین آمار نیست.</div>
<div>
<br /></div>
<div>
<br /><div>
<br /></div>
</div>
</div>
Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/01969711962434542657noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-10804173.post-38619800628032807792012-12-16T15:00:00.002+02:002012-12-16T15:00:41.893+02:00شرق<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<br />
مرگ در خاورمیانه یک تراژدی نیست<br />
حق مسلم آدمهاست.</div>
Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/01969711962434542657noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-10804173.post-12242676932248902272012-11-09T22:40:00.003+02:002012-11-09T22:40:44.017+02:00...<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<br />
نباشی شاعرم<br />
باشی آبستن<br />
<br />
تکرار می شوم هر روز<br />
در اتاق خواب و آشپزخانه<br />
<br />
بی هیچ بدعتی<br />
همان پیامبر دیروزم<br />
<br />
* یادگاری از وبلاگ جوانمرگم در بلاگفا که الان در آن آدرس، کود حیوانی به باغبان ها معرفی می کنند.<br />
<br /></div>
Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/01969711962434542657noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-10804173.post-85598194978544899482012-10-28T10:51:00.003+02:002012-10-28T10:51:45.976+02:00...<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<br />
زنان با درد می زایند<br />
شاعران دردهایشان را می زایند<br />
با هم چای می نوشند و بچه هایشان را بزرگ می کنند<br />
<br />
<br /></div>
Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/01969711962434542657noreply@blogger.com0