۱۹ خرداد ۱۳۸۳

...!


آمدم که یکی دو خط بنویسم و بروم یکی از شعرهایم را هم تایپ کرده بودم ،ولی دیدم گیج تر از آنم که راحت از گل و بلبل بنویسم . دیروز یکی از مراحل دیگر این زندگی را رد کردم و از دانشجویی در آمدم . دفاعیه پایان نامه ام بود با موضوع نقش زن در ایران و بین النهرین . چند ساعت قبل از آن نامه ای از امین دیدم که برای یکی از اساتید نوشته بود . نامه را خواندم تاریخش مال یکی دو هفته قبل از خودکشی بود .اردیبهشت ماه .
امین نوشته بود که هر انسانی برای انجام کاری به دنیا می آید و من نمی دانم کارم چیست . در فلسفه زندگی ام مانده ام و...
دور هم جمع شدیم و راجع به این موضوع حرف زدیم و من به این نتیجه رسیدم که امین بعدی هر کدام از ما میتواند باشد . همه ما در جواب فلسفه بودنمان سکوت میکنیم و اگر هر کدام از ما را از زندگی خط بزنند هیچ اتفاقی نمی افتد . دست آخر دیدیم هیچ کدام از ما به خاطر خودمان زندگی نمیکنیم . یکی به خاطر اینکه مادربزرگش او را دوست دارد و اگر بلایی سرش بیاید آن طفلک چه خواهد کرد . بیشترمان به خاطر معشوق هایمان و برخی هم پدر و مادر و یکی هم فرزندش.
واقعا این چرخه زندگی به چه امیدی ادامه می یابد ؟ در جایی خواندم که یک حکیم پاکستانی کفته بود تا وقتی کودکی به دنیا می آید می فهمیم که خداوند به بشر هنوز امیدوار است.