۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۶

داستان آن لاین 6


مرده ها ما را یادشان رفته . مادر بزرگ را اصلا میدانی چند سال است درخوابم هم نیامده ؟ تازه او که عزیز دردانه اش بودم و باباجان که اصلا جز یکی دوبار همان اوایل و حاجی بابا هم که چند بار به مناسبتهایی که میگویم بعد ... مرده ها انگار حال و احوال ما برایشان فرقی نمی کند . حالا تو هی خیرات کن و آن جعبه شیرینی را شبهای جمعه بگذار دم کارگاه . که چی بشود ؟ رشوه می دهی به مرده هات ؟ چند بار برایت نشستم از آن دنیا گفتم و تناسخ و هر چیز دیگری که از سرت بیفتد این دو پاره استخوان را هی نکشی نبری بهشت زهرا .
لعنت به این ترافیک لعنتی شب عید . مادر من ! حالا نمی شد هفته ی قبل می آمدیم یا می گذاشتی برای روز دوم و سوم این جماعت بروند چه میدانم شمال و مشهد که این اتوبان این جور پدرمان را در نیاورد ؟ دوساعت شده خودت بگو چقدر راه آمدیم ؟ دویست متر شد ؟


۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶

(title unknown)


و عشق صدای فاصله هاست
و عشق صدای فاصله ها
و عشق صدای فاصله
و عشق صدای
و عشق
و
....
آنقدر فاصله بود که چیزی میان ما باقی نماند ............


۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۶

جمع ضدین


اینقدر دور از تو
باور نمی کنم
آن سوی جغرافیا
از حضور تو
خسته ام
در ته خاطره هام


لالایی


لای لای لای
ناز تارهای تار
دستهای خسته و کیبورد دیوانه
لای لای لای
شعری که مرد
توی راه بیمارستان دولتی
راه دور
پرنده های آبستن
لای لای لای
کسی مرا بخواباند
از این بیداری وحشتناک


۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۶



این که من تو را دوست دارم چه ارتباطی به تو دارد ؟
گوته و بنا به روایتی از نیچه

یادآوری


همیشه یه نفر هست که بگه :
هی !
زندگی همچین هم قشنگ نیست !!!!!!!!!!

فرهنگ لغات


عشق
نشخوار پس از هر هم آغوشي بود
تا از يادمان برود در بستر ممنوع خوابيده ايم
دلم یه شب مستی میخواد ... بارون میخواد ... عشق میخواد ... دادزدن تو کوه میخواد ... دلم میخواد از این شهر برم ...
زندگی بدون دلخوشی ...
نبسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
وقتی از درد به خودت میپیچی کسی نیست نگرانت باشه ... وقتی دلت نصفه شب آب میخواد کسی نیست بیاره ... وقتی دلتو سگ خورده ... وقتی شانست رو کولی برده ...

جدایی گمان برده بودم ولیکن نه چندان که یک سو نهی آشنایی

رو تخته بشورن این زندگی سگی رو ... نسترن به گمونم دوباره دارم پریود روحی و جسمی با هم میشم ...

۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۶

بی نام بی یاد بی خاطره


یادم میرود
هرچه باد توی موهات
هر چه باران
توی دستهات
یادم می رود
باران دوباره زیبا بود
یادم می رود
باد می وزد
یادم می رود
هزار بار دویدن
هزار باز خندیدن
تو مجسمه ی میدان بودی
من مسافر شهر های دور
شاد از چرخیدن
چراغهای روشن
شب شهر

۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۶

یادواره


نشان به آن نشان زیر راه پله .... نشان به آن نشان سیزده به در سال ۷۵ ... نشان به نشان روزنامه های مچاله .... پرده ی کنار زده .... نشان به آن نشان قدیمی .... هنوز یادت مانده ام .... هنوز توی خاطره هام شیشه خانه مان به ریگ ریزی صدا می کند و مادر اخم .....
نشان به آن بدنهای بیتاب ۱۵ ساله ....نشان به آن کفشهای کتانی چینی .... نشان به آن توپ چهل تکه ی دزدی ... نشان به آن همه برگ چنار توی راه دبیرستان ....
نشان به آن کوچه باریک و بوی عطر ... نشان به آن صدای سیاوش و داریوش .... نشان به ظهر تابستان و انجیر داغ .... نشان به همان نشان آشنا
دلتنگ روزهایی هستم که هیچ وقت نباید برگردند

۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۶

سینه خیز تا امیرکبیر

نمیذارن که !
من اصلا نمیخوام اینجا غیر از ادبیات چیز دیگه ای باشه . ولی الان داشتم حسب اتفاق اخبار ساعت 8 رو می دیدم . دکتر رهایی رئیس دانشگاه امیر کبیر واقعا باحاله ! جای ابراهیم نبوی رو خالی کردم کلی . این آقا درست از وسط کتاب علوم اجتماعی سوم دبستان بلند شده اومده رئیس یکی از تاپ ترین دانشگاههای ایران شده ....
انگار تو چند تا مجله مطالب موهن چاپ شده علیه اعتقادات مذهبی ما ! ایشان فرمودند که این کار دانشجو نما هاست !!!!!!!
تو دانشگاه هنر که دیوار به دیوار ایشون هستیم دانشجو نما به کسایی می گیم که مثل ما فارغ التحصیل شدن ولی هنوز برا کتابخونه و جاهای دیگه میریم دانشگاه ! برا اینکه دم در بهمون گیر ندن خودمونو چپل چپول میکنیم که شبیه این فنچ های گوگولیه وردی 83 به بعد بشیم !
حالا نمیدونم منظور آقای رئیس ما بودیم ؟ یا مشابه های ما تو اونور ! البته ایشون اضافه کردن که این یک حرکت خزنده از خارج از مرزهاست . اینکه وقتی آقای متکی با سینه سپر کرده داره میره شرم الشیخ چرا باید کسی سینه خیز بره امیرکبیر ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟