۳ دی ۱۳۸۷

مردی تنها در من راه می رود


نمی مانم

در خیابانی که میهمان کفشهای زمستانی من است

راه می روم

بی سیگار

بی دستهای تو

در شهری که این همه باران دارد و تمام شهر در وسعتی مسطح رو به روی توست

خبرهای خوشی داری

زنی که اینجاست

در اشتیاق آغوش تو

سه زن را در کنار دارد

معشوقی که زیباست

زنی که تنهاست و زنی که اینجاست


این را نوشتم در سه شنبه سوم دی 1387ساعت17:38من باهار نارنج

۲۷ آذر ۱۳۸۷

یک زن در من است که می رقصد


با صدای تند نگاه تو

زنی که در من است می رقصد

با پیراهن خاکستری

و کفشهایی که پاشنه اش بلندتر از ارتفاع شعر های من است

سوغات هند

برای من

زنی بود

که با شوهرم خوابید

***

تاج محل در من است

و بوی تند پستانهای یک زن

سفر

از مراکش آغاز شد

***

هندوستان در من مرده

آگرا

غروب تلخش را

نگاه می کند

مرمر سیاه چشمهای هیچ زنی اینقدر بیهوده نبود

که جنگل چشم های من

سوخت

ما در کنج یک اتفاق بودیم

و جریان در ما ادامه داشت

من

آخرین زن بودم

در فهرست باکره های اورشلیم

مسیح مریم را باردار بود


این را نوشتم در چهارشنبه بیست و هفتم آذر 1387ساعت16:54من باهار نارنج

۲۶ آذر ۱۳۸۷

نماند و نماند !


امروزی که لیوانِ‌ات از آب بی‌تابی می‌کند. امروزی که جعبه‌ی انتظارت روشن نیست. آشپزخانه‌ات هم عجیب شده است. از ردیف شیشه‌های آب کنارِِ دیوار خبری نیست. لشکرِ شیشه‌های آب‌ را می‌گویم. از روزنامه‌ هم اثری نیست انگار!...

مهیار عزیز ( ماهی سیاه کوچولو)در غم از دست دادن پدر سوگوار است.


این را نوشتم در سه شنبه بیست و ششم آذر 1387ساعت23:4من باهار نارنج

۲۱ آذر ۱۳۸۷

سفر شمال


سایه ی تبریزی ها از روی من گذشت
رد منحنی سیم های برق
خاطرات بیست سالگیم را هاشور زد

جغرافیای سکوت را قدم می زدم

گاو در کنار ریل راه آهن
و تابلوهایی که تو را به جاده بشارت می دهند

پیراهنت
چراغ چشمک زن زردی ست
در سطح حیرت انگیز مه
ما در حاشیه خطر زندگی می کنیم

جاده
صورت کوه را خط انداخت
با رد خون چراغهای سرخ

دشت تازه درو شده بود
از بازی گندم و آفتاب
نعش خوشه ها روی زمین سوگوار باقی مانده

من ارتفاع کم کردم
به سطح نزدیک می شدم
به بوی مبتذل آب
که از بکارت کویر می ترسید

برای زیبا شدن
امروز کافی بود


این را نوشتم در پنجشنبه بیست و یکم آذر 1387ساعت18:7من باهار نارنج

۱۷ آذر ۱۳۸۷

سگ شده ام


روسپی گیس بریده ای می شوم
که در اورشلیم
با سر تراشیده
پستان به دهن کودکش می گذارد

این را نوشتم در یکشنبه هفدهم آذر 1387ساعت0:52من باهار نارنج

۱۵ آذر ۱۳۸۷

این همه برادران من


موهام نذر چشمهات
دستهام نذر پوتینهای سربازیت
و آغوشم
وطنیست
که فقط برای مادرت گل فرستاد

سر بریده ی همه برادران من را
اژدها در تهران بلعید
خونهای بیت المقدس
سرخ تر بود




"عليرضا اسماعيل زاده"
"محمد احسان پور"
"حسن صفدري"
"علي خيده"
"مرتضي كاريزنويي"
"محمد كيوانلو شهرستانكي"
"جواد حسن زاده"
"بهنام محمدي"
"اسماعيل دهدار"
"محمود فلاح گلچين "


این را نوشتم در جمعه پانزدهم آذر 1387ساعت11:23من باهار نارنج

۱۴ آذر ۱۳۸۷

سه گانه


سیگار
میهمان ناخوانده ریه های بکر من است

الکل
رد خون را توی رگهام هاشور می زند

تخت من
خاطرات تو را به گور خواهد برد



این را نوشتم در چهارشنبه سیزدهم آذر 1387ساعت20:42من باهار نارنج