۳ اسفند ۱۳۹۰

تهران

تنها نام تو کافیست
تا در استانبول باران بند بیاید
و مه لندن را بغل کند
تنها بردن نام تو
آسمان سیدنی را آبی تر خواهد کرد
و چنارهای تورنتو خواب تجریش را خواهند دید




۲۶ بهمن ۱۳۹۰

یکی داستان است پر آب چشم

یک چیزی خواندم دلم شکست. بغضم گرفت. چرا بعضی ها فکر می کنند اگه کسی از مملکت زده بیرون الان در خوشی و خوشبختی و پول  غرق میشود؟ چرا فکر می کنند پناهندگی یعنی سر مرز یک نفر با یک چمدان دلار و یک پاسپورت خوشگل منتطر شماست و با سلام و صلوات می روید ینگه دنیاو آنجا هم یه خط پرسرعت اینترنت با حقوق و خانه و این چیزها آماده است تا بشینید درباره ایران مطلب بنویسید؟ 
من خودم جزو این گروه نیستم ولی از نزدیک دارم زندگیشان را در ترکیه میبینم. 
پناهندگی یعنی یک پروسه دردناک و پر از انتظار.
انتظار چند ماهه برای اینکه سازمان ملل قبول کند که تو در کشورت در خطر بوده ای! 
انتظار چند ماهه دیگر برای اینکه وقت بدهند بروی توضیح بدهی چه مرگت بوده .
 انتظار چند ماهه برای اینکه یک مملمت تو را به مرزهایش راه بدهد. 
انتظار چند ماهه برای آنکه آن مملکت تحقیق کند تو برایشان دردسر درست نمیکنی. 
انتظار چند ماهه برای اینکه تو را بالاخره به مملکتشان راه بدهند 
و همه ی اینها ممکن است بین دو سال تا دوازده سال طول بکشد و تمام این مدت این پناهنده باید در شهری که دولت ترکیه تعیین میکند زندگی کند و هفته ای دو بار برود اداره پلیس و دفتر حضور و غیاب را امضا کند. برای خروج از شهر باید از پلیس نامه بگیرد.
حق کار نداری و باید منتظر بماند کسی از ایران برای تو پول بیاورد. اکثر این شهر ها سردسیرند و یک پناهنده حداقل باید درماه بین صد تا صدو پنجاه لیر (هر لیر 1100 تومان) فقط پول گاز بدهد.  در طول این مدت تنها ممکن است سازمان ملل به این فرد تا 200 لیر کمک کند یا آذوقه بدهد. 
وقتی هم که بالاخره یک کشور این پناهنده را به کشورش راه بدهد به جز چند کشور اروپایی که سیستم تامین اجتماعی (اصطلاحا سوسیال) دارند در باقی کشورها تنها تا چند ماه کمک های اجتماعی و بن غذا می گیرد. 
همین! 
هیچ چمدان دلار و کار و زندگی و فرش قرمزی در کار نیست. جز برای تعداد اندکی! 
لطفا همه را به یک چوب نرانید. کسی که از ایران فرار کرده درد دارد. دردهایش را با زخم زبان بیشتر نکنید.

۱۲ بهمن ۱۳۹۰

خانه

نمیدانم برای تهران باید از چه فعلی استفاده کنم. به تهران می روم؟ به تهران که آمدم؟ به تهران که بر گشتم؟ اصلا الان مقیاس ثابت مکانی برای من کجاست؟
روی تلفنم آب و هوای چند شهر را چک می کنم؟ برلین، استانبول، آنکارا، کریکاله، میامی، تهران، گرگان...
پارسال همه چیز در دنیای من  ثابت بود و حالا من نمی دانم الان که اینجایم آیا سال بعد هم پایم روی همین جای زمین خواهد بود؟
دیگر برای من به قول دوستی جایی خانه است که اجاره اش را می دهی...

مراجعه


بار اول خودم رفتم.
بار دوم خودم رفتم.
بار سوم برهان من را رساند.
بار چهارم خودم رفتم.
و هر بار هم هیچ کس به استقبالم نیامده بود
این بار اما تو اینجا توی فرودگاه منتظرم بودی.