۸ اسفند ۱۳۸۴

create



خدا تو را که آفرید
به موهات که رسید
دستهاش لرزید و چین افتاد روی موهات
جای نگاه خدا هنوز مانده
روی لبهات
روی ساق پات
روی گودی کمرت

حرف که میزنی انگار خدا آواز می خواند

راه که می روی انگار خدا می رقصد

نگاه که میکنی انگار خدا خلق می کند
...


و من لامذهب برای سرودن تو چقدر سراغ خدا رفتم

۵ اسفند ۱۳۸۴

پاسداران دشتستان ششم

اگه تهرانین و میتونین یه سر به این آدرس : سه را ضرابخونه -پاسداران-دشتستان ششم بزنین. برین تا ته کوچه و بپیچین سمت چپ. رو زمین پر از ته سیگاره و گوشتون پر میشه از صدای آب
:بعد از تحریر
اگه یه روز حوصلتون از همه دنیا سر رفته بود یه پاکت سیگار وردارین برین بشینین اینجا که آدرس دادم . حالتون میاد سر جاش

۳ اسفند ۱۳۸۴

stop

خدا ايستاد
با نوك انگشت لبهايت را فرم داد
با پشت دست گونه هايت را يه كم داد بالا
يك موج كوچك هم داد به موهات
بعد تو را گذاشت لب تاقچه و هي نگاهت كرد
نارنج را وقتي آفريد كه داشت به تو نگاه ميكرد
و ليمو را وقتي به تو فكر ميكرد
و تمام دنيا را
.....
خدا آنقدر تو را مي بوسيد
كه فرشته ها حسوديشان شد و ترا از آن بالا انداختند پايين و تو افتادي توي بغل من
گاهي خدا پيش من ميآيد و حال تو را مي پرسد . پيش خودمان بماند خدا به من حسودي ميكند .
يادت هست بعضي وقتها ميگفتي بهار ! بوي خدا ميدهي بوي نارنج بوي ليمو ..................

۳۰ بهمن ۱۳۸۴

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بايد هميشه غر بزنم ؟ بايد هميشه ناله كنم ؟ اي بادهاي مسموم وزنده
نميشه بخندم ؟ نمي شه برقصم ؟
نميشه ؟
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

۲۹ بهمن ۱۳۸۴

روياي نيمه شب زمستان

حالا تو وبلاگم چي بنويسم -
هرچي دوست داري -
مينويسم -
زن به ضيافت عشق رفت
دست خالي برگشت
دلش را جا گذاشته بود
نه اينو ننويس -
مي نويسم ملكه مداد رنگي ها دلش برا پادشاه اسمارتيزا تنگ ميشه -
. ميگم تمام عروسكهاي دنيا مال تو بعدش تو مال من
! مي گم اميد
جان دلم -

۲۳ بهمن ۱۳۸۴

! جان دلم

پياده شده و نشده صدام كرد . يه جوري كه من هنوز لب باز نكرده خدا گفت جان دلم . سبك شدم . كيفم كاپشنم چمدونم . كم مونده خودم هم تو دستاش جا بشم . هلم ميده طرف ماشين و من هنوز يه كلمه هم چيزي نگفتم . همه وسايل ميره صندوق عقب و من نشستم جلو .
حالا خانوم كجا ميرن ؟ -
كجا ميشه رفت غير از بغل تو ؟ -
.
.
.
................................................تو رو خدا منو از خواب بيدار نكنين

۲۰ بهمن ۱۳۸۴

سنگواره


من صحن اتاقم که اگر خانه بریزد

بر روی من بی دل بیچاره بریزد

شاید صنمی آید و این خانه بسازد

روزی به زمین خورده و پیمانه بریزد

صبحدم بانگ و نوا از گل و گلشن برخواست

گویی این قافله دارد دو نخ از پیرهنت

نخ اول به تن بید که مجنون گردید

نخ دوم به تن کوه که شد خاک رهت

سیاه مشقهای دوره دبیرستان

۱۸ بهمن ۱۳۸۴

۱۵ بهمن ۱۳۸۴

اشتباهي گرفتي !

تا حالا شده يكي صدات كنه به اسم و با يه لحني كه هنوز برنگشتي سمتش بگي جان ؟ و بعد چهره به چهره بشي باهاش و نگاش مات بشه رو صورتت و بگه ببخشيد خانم ! اشتباه گرفتم .

۱۳ بهمن ۱۳۸۴

من خوبم مرسي !

نه ! هيچ اتفاق جديدي نيفتاده .نه بانك چيزي بردم . نه ملكه زيبايي شدم . نه حتي فوق ليسانس قبول ميشم . نه تو زبان پيشرفت كردم . ولي از رو نرفتم . من همچنان به اين زندگي چسبيدم . ميخوام لذت ببرم . از همه چي . از همه دنيا . از همه آدماي دور و برم . از همه بستني هاي بقالي خيابونمون .