۲۰ شهریور ۱۳۹۲

زن مسلمان هم گرمش می شود!

سوریه و سواحل آن کشور قبل از جنگ داخلی میزبان عرب هایی بود که طبیعت و آرامش سوریه را به شلوغی و زرق و برق اروپا و امریکا ترجیح می دادند. این دسته از توریست ها اکثرا خانوادگی سفر کرده و یک یا دو ماه در دمشق یا لاذقیه می ماندند و خانه ای اجاره می کردند و می شود گفت که سوریه ییلاقشان بود. دولت بشار اسد هم کم نمی گذاشت و همه جور عیش و عشرتی هم مهیا بود.
حالا این توریست ها آمده اند سمت ترکیه.
یک سنتی هم انگار به راه افتاده که زن و شوهر های جوان دست هم را می گیرند و می آیند مثلا استانبول. قبلا کمتر می دیدم که تنها باشند. معمولا عروس و داماد جوان را پدر و مادر و خواهران داماد هم همراهی می کردند در ماه عسل اشتراکی.
چیزی که این دو تابستان در استانبول دیدم کمی کلیشه ی عرب ضد زن را برایم تغییر داد. دامادهای جوانی که ساکهای انباشته از خرید را کول می کشند و دنبال تاکسی می دوند تا عروسشان در آفتاب نماند. جای بهتر را برای همسر جان نگه می دارند و آب میوه ی خنک به دست او را باد می زنند! البته این همسر جان محترم پیچیده در چادر سیاه و در اکثر اوقات روبنده ای هم دارد که باید بالا بزند و چیزی بخورد.
برخلاف ایرانی ها که اکثرا حجاب اجباری را از همان توی هواپیما بر می دارند عرب هایی که دیده ام خاصه عرب های حاشیه ی خلیج فارس کم پیش آمده که حجاب را حتی شل کرده باشند چه برسد به برداشتن. یک بار البته یک خانواده ی سعودی دیدم که مثل یک گله ی خوشبخت بودند و عربی حرف زدشان مثل شعر خواندن قبانی بود. یگ گروه زن و دختر که آزاد و رها لباس پوشیده بودند و یک دایی میانسال که بعد فهمیدم مجوز خروجشان بوده، چون زنها تنها نمیتوانند سفر کنند. دخترها هم سعی داشتند بگویند اصلا درحق زن عرب جفایی نشده!
کجا بودم؟ ها! عروس و دامادهای عرب!
یک بار خواستم به یکی از این دامادها که انگلیسی اش هم بد نبود و خودش تیشرت و شلوارک نازکی پوشیده بود بگویم اخوی این دختر زیر این همه پارچه ی سیاه پخت. به جای آب خنک دادن و کیفش را گرفتن بگو این لچک را بزند بالا که باد دریای مرمره به گل و گردنش بخورد و حالش جا بیاید.
از شما چه پنهان ترسیدم بگویم. 

۱۶ شهریور ۱۳۹۲

یک شاهد عینی - سفر داخل ترکیه 1

چند هفته قبل یه سفر داشتم داخل ترکیه و فرصتی شد که یه کم از زرق و برق استانبول و ویترین خوشگل توریستیش دور بشم. چیزی که بیشتر از همه تو ذهنم باقی میمونه بعد از جاده های خرابی که دارن، حجم انبوه زباله بود. حجم انبوه که میگم یعنی در حد یه بار کامیون زباله در هر جایی که اثری از آدمیزاد بود. کنار روستاها و ساحل و جنگل و خلاصه شده بود یه تابلو برا مناطق توریستی. یعنی اگر زباله میدیدیم یعنی اونجا یه جای توریستیه! البته برای توریست داخلی. دیدن مردمی که کنار تل زباله در حال کباب درست کردن و آفتاب گرفتن بودن یه چیز عادی شده بود برام. نگاه متعجب اونها رو هم وقتی زباله هامونو میریختیم تو کیسه زباله و با خودمون می بردیم دیدنی بود.
حتی جاهایی که ورودی میگرفتن برای ساحل هم پر از زباله بود. آشغال خوراکی و لنگه دمپایی و هر چیزی که فکرش رو بکنین و خطرناک تر از همه شیشه های شکسته ی آبجو که باعث میشد از خیر قدم زدن پابرهنه توی ساحل بگذرم.