۷ خرداد ۱۳۸۵

o,n;hv

خودکار ندارم
می روم بیرون
به جاش سیگار میخرم
تا برسم خانه
سیگار هم ندارم .
از یادم نروی ؟
"""
بعضی وقتها مثل خدا می شوم
شعری توی ذهنم هست
خودکار ندارم
فراموشش می کنم
تکه تکه یادم می رود
مثل خیلی ها که از یاد خدا رفتند
مثل من

۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۵

دردیست غیر مردن

حس آدم مرده ای را دارم که دارد از بالا به دسته عزادارانش نگاه میکند . اولش که میمیریم فکر می کنیم اتفاق خیلی مهمی در عالم بشریت افتاده ولی انگار دنیا به هسته اش هم حساب نمیکند نبودن مرا .
بعضی ها اصلا متوجه هم نمی شوند . چند ماه بعد از کسی می شوند یا اعلامیه ات را روی دیوار می بینند و اگر خیلی معرفت به خرج دهند یک ای وای حرامت می کنند .
دست آخر می فهمی که برای جلب توجه مردن اصلا راه خوبی نیست !
کسی تو را یادش نمی ماند . به همین سادگی . بشریت سیفون را روی تو میکشد و میگوید : NEXT
این را نوشتم در یکشنبه سی و یکم اردیبهشت1385

تب


تب دارم
با معده خالی
و در خانه فقط سیگار هست
درد دارم
با این همه آدم که دور سرم می چرخد
دستهات
عکسهات
تب دارم