۱۰ فروردین ۱۳۸۸

تمام ویرگول های دنیا مرا یاد تو می اندازد.


تناسخ برای من

مذهبیست

که امید برگشتن تو را زنده می کند

دوستت دارم و این دوستت دارم ها دارد ورد می شود روی لبم و هر بار که پا از خانه بیرون می گذارم به جای خالی همان ماشینی خیره می شوم که درش را کوبیدم و تو نیامدی بالا و رفتی خانه خودتان و من ماندم و بغضی که تا چهار طبقه نتوانست توی گلوم بماند و کلید را که چرخاندم های های گریه من گم شد میان آن همه سکوت که توی خانه محبوس بود.

این را نوشتم در دوشنبه دهم فروردین 1388ساعت20:47من باهار نارنج

۲۹ اسفند ۱۳۸۷

آنکس که سوگوار کرد خاک مرا

امید میرصیافی وبلاگ‌نویس در زندان جان باخت

این جامه ی سیاه معلق را چگونه پیوندیست با سرزمین من؟

آنکس که سوگوار کرد خاک مرا

آیا شکست در رفت و آمد حمل این همه تاراج؟

این سرزمین من چه بی دریغ بود....

این را نوشتم در پنجشنبه بیست و نهم اسفند 1387ساعت0:2من باهار نارنج

۲۳ اسفند ۱۳۸۷

پدرم

نفرین بر زمان که می گذرد

و حواسش نیست

این همه سفید

میهمان ناخوانده شقیقه های مهربان تو شد


این را نوشتم در جمعه بیست و سوم اسفند 1387ساعت18:47من باهار نارنج