۸ مهر ۱۳۹۰

من یک دوست دختر هستم!

میدونی این کلمه یعنی چی؟ میفهمی این عنوان یعنی چی؟ یعنی من زنش نیستم. نامزدش نیستم. این یعنی من فقط دوسش دارم. میخوامش بدون قید بند و اون دفترچه سرخ کذایی. یعنی لازم نبوده برم ازش بیست تا امضا تو حضور ده تا شاهد بگیرم که بهم ثابت شه دوسم داره. یعنی من خودمو با هزار تا سکه آویزونش نکردم. 
تو ممکنه از این کلمه بدت بیاد ولی من بهش افتخار میکنم.  قرار نیست هر رابطه ای رو با ازدواج تطهیر کنم. من از خودم و از بدنم و از رابطه ای که دارم خجالت نمیکشم. نمیگم رابطمون عاشقانه است. نه یه رابطه ی انسانیه. دو تا آدم که همه چیز همو میخوان. بدن همو میخوان. لبای همو میخوان. دستای همو میخوان. دو تا آدم که وقتی بغل تو بغل هم میشن فقط و فقط برای خود همون لحظه است. ادامه ی زندگی همو با زنجیر به هم نمی بندیم.
حالا تو هی لبتو گاز بگیر. هی پشت چشم نازک کن. هی بگین کاسپین نامزد ندا بود. لبخند دوست امیر بود. نهال دوست بهنام بود!
جمع کنین بساط هرزگیتونو که فکر میکنین با این کارا می تونین چیزی رو عوض کنین. 
جمع کنین این دوستش دوستش گفتن رو. 
عصبانیم.


۷ مهر ۱۳۹۰

نهال سحابی


انقدر داغ به دلمان بود که باور نداشتیم دوباره اشکی هم از این چشمها سرازیر شود. 
اما دخترک ،نهالک، عزیزک ، خواهرم! چه کردی با خودت؟
داغ دیدیم نهالک! آن کسی که تو را آغوش در آغوش بهنامت نخواست الان می بیند که تو بهنامت را در آغوش می کشی؟  
خواهرکم چه بر سرتان آورده بودند؟




۶ مهر ۱۳۹۰

همای

نیمه شب با همای پرواز میکنم.
هر از چندی صدای آهنگی که نمیفهمی اش از پنجره به داخل اتاق سر می خورد و من و همای در بزم صدا داریم در سفر دوزخ باده می نوشیم.
بر خاک من از ساقه ی انگور بکارید.
 اینجا هم مینوشم به سلامتی همانی که در تهران به سلامتیش مینوشیدم.