۱۴ آذر ۱۳۹۳

شکستن گیتار با پرتاپ دمپایی به سوی آن

یک چمدان زرد خریده ام که در شش ماه گذشته بیشتر ازتمام عمر سی و سه ساله ی من به سفر رفته.
اگر چمدان خوبی بودم مرا با خودش می برد، نه اینکه پر از رخت های چرک زمستانی، همنشین تاریکی های عمیق انباری خانه های اجاره ای شوم.

۱۳ آذر ۱۳۹۳

عکس سگ مرده ی هم اتاقی روی طاقچه ی اتاق نشیمن

بگذار همه چیز را رها کنم. لیست خرید روزانه، سیگاری که هوسش را کرده ام و در خانه ندارم و انبوه لباسهای روی تخت را. بگذار در خودم غرقه شوم پیش از آن که باد دوباره ابرها در قامت کیک های خامه ای و قطارهای بین قاره ای و کشتی های اقیانوس پیما در آسمان استانبول روانه کند.
می خواهم لباس های نفرت انگیز و سنگین زمستانیم را بپوشم و شالگردن ده ساله ام را دور گردن سی و سه ساله ام بپیچم و پیچ سرازیری خانه را تا ساحل بی ترس سر خوردن روی گه سگ بدوم و دم ساحل با چشمهای باز و خیره و متعجب یه دختربچه ی سه ساله به پل خیره شوم و این بار به این فکر نکنم که عروسهای دریایی که زیاد می شوند یعنی آب دریا آلوده تر شده است.