۱۶ مهر ۱۳۹۳

بدون ادبیات لطفا!

اگر ادبیات نبود من الان داشتم کون بچه ی سوم را میشستم و احتمالا شب هم پیراهن گیپور بنفشم را که زن دایی از مکه کادو آورده بود می پوشیدم وپیراهن کارمندی شوهرم را اتو میکردم و سر راه هم مادرم را بر میداشتیم و می رفتیم پاتختی سمیه دختر آقا رشید همسایه ی طبقه ی بالای سپیده اینها.