۳ آذر ۱۳۹۰

ای همه گلهای از سرما کبود


روزگاری شام غمگین خزان
خوشتر از صبح بهارم می نمود...

این زمان حال شما حال من است
ای همه گلهای از سرمـــــــــــــا کـــــــــبود

تاج عشقت عاقبت بر سر شکست
 خنده ام را اشک غم از لب ربود

زندگی در لای رگهایم فسرد
ای همه گلهای از سرما کبود
ای همه گلهای از سرما کبود

۱۸ آبان ۱۳۹۰

استانبول

واگن کهنه ی استقلال
در این شهر نیمه فرنگ
سوت می زند
و عشق
در ایستگاه
میان وان و آنکارا
سیگار می کشد

همه در حال رفتنند
ومردهای چمدانی
در آب ریشه می زنند

تمام سهم زن از استانبول
فرودگاهی بود که بدرقه اش می کرد