۲۸ فروردین ۱۳۸۴

يك ايميل

يه همكار دارم كه هميشه مي گه بايد يك باشگاه درست كرد براي مردان و زنان نيمه متاهل ! يعني كسايي كه با علم به متاهل بودن هم با هم دوست مي شن . بي هيچ چشمداشتي كه مثلا اين دوستي به ازدواج و از اين جور چيزها ختم بشه .
شوهر يكي از دوستام هم مي گه نمي دونم چه حسيه كه با هر زني راحتم غير از زن خودم ؟ واقعا دنياي زن و شوهر هاي جديد چه دنياييه؟ مادرم هيچوقت پدرم رو دوست نداشت و پدرم هم هيچ جوري به مادرم نمياد ، ولي با هم زندگي مي كنن . خيلي ساله كه ديگه اتاق خوابشون هم جداست. توقع اونا از زندگي چيه ؟ ما چرا اينقدر جفتك پروني مي كنيم ؟ چرا مثل گوسفند سرمون را نمي ندازيم پايين زندگي سگيمون رو بكنيم؟
اي خاك بر سر اين زندگي كه اندازه يك توالت هم جايي براي راحت نفس كشيدن نيست . دائم سرمون توي زندگي بغل دستيمونه. كي چي گفت ! كي چكار كرد ! دائم در حال نسخه پيچيدن براي همديگريم .
اين متن رو مي خواستم براي دوستي ايميل كنم كه گفتم بزار بياد و از اينجا بخونه . خودش مي دانه كيه .

۲۳ فروردین ۱۳۸۴

ببخش!

ايران خانم !
بغض كرده ام . چيزي مثل يك لقمه گلوگير توي حلقم گير كرده . اشكم آماده كه نوازش كند گونه هايم را . ايران خانم ! از خودم بدم آمد . حالم بد شد . يادت مي آيد چند سال پيش كه اين هيولاهاي خودساخته ريختند و ناجوانمردانه بچه هايت را زدند و كشتند و كباب كردند؟ يادت مي آيد ؟ در آن روز ماها شده بوديم خوراك براي كاغذ اخبار همه دنيا . مانديم و نرفتيم و خوانديم : تو ميروي كه بماند؟ كه بر نهالك بي برگ ما ترانه بخواند ؟ چند سال گذشته ؟
من دختر بدي شدم ايران خانم . چند روز پيش پيشنهادي شد براي سفر ، براي فرار و براي آزادي از اين زندان بزرگ . هول برم داشت و شاد شدم و گفتم مي روم و نفس مي كشم .
ببخش! يادم رفت كه دختر توام . يادم رفت بايد بمانم . يادم رفت دوستت دارم . يادم رفت بي تو بي بوي خاك تو نفس هم نمي توان كشيد . يادم رفت كه اگر بروم قارچ مي شوم .
دخترت اينجاست ! خسته ، تنها ، بي عشق ، زنداني در زير بيرق سياه معلق . اما اينجاست و تا وقتي هنوز يك گنجشك در قفس اوين اسير است از اينجا به هيچ جاي ديگر نمي رود .

دير آمدي

دیر آمدی

من بکارتم را در بستر دیگری انداختم
سربند بند به گیسوان چموشم زده
و پستان پر از شیرم را
کودکم می مکد
دیگر به چشمه نمی روم
شویم دو قاطر آبکش دارد
دیر آمدی و من 22 ساله شدم