۱۰ فروردین ۱۳۸۸

تمام ویرگول های دنیا مرا یاد تو می اندازد.


تناسخ برای من

مذهبیست

که امید برگشتن تو را زنده می کند

دوستت دارم و این دوستت دارم ها دارد ورد می شود روی لبم و هر بار که پا از خانه بیرون می گذارم به جای خالی همان ماشینی خیره می شوم که درش را کوبیدم و تو نیامدی بالا و رفتی خانه خودتان و من ماندم و بغضی که تا چهار طبقه نتوانست توی گلوم بماند و کلید را که چرخاندم های های گریه من گم شد میان آن همه سکوت که توی خانه محبوس بود.

این را نوشتم در دوشنبه دهم فروردین 1388ساعت20:47من باهار نارنج

هیچ نظری موجود نیست: