خواب دیدم سرطان دارم. جلو رفته و من مثل همیشه که همه چیز را پشت گوش می اندازم تا لحظه ی آخر. نشسته ام جایی و می دانم که سرطان دارم. سرطان روده ی بزرگ و تقریبا کاریش هم نمی توان کرد.همین جزئیات است که خواب را وحشت آور می کند. به این فکر کردم که چقدر خوب که لازم نیست کلی پول خرج عمل و شیمی درمانی و رادیوتراپی کنم. بعد به گفتم که گربه هایم را چه کار کنم. یادم آمد که دیگرگربه ندارم. همینطور کنار ساحل آشیان استانبول راه می رفتم و میگفتم خوب که چی؟ همین است و تمام می شود.
یادم هست به درد هم فکر کردم که شاید مرگ دردناکی باشد.
بیدار که شدم از این همه بی تعلقی وحشت کردم. از این رها شدگی.
یادم هست به درد هم فکر کردم که شاید مرگ دردناکی باشد.
بیدار که شدم از این همه بی تعلقی وحشت کردم. از این رها شدگی.
۱ نظر:
از این همه بیتعلقی حسودیم شد
ارسال یک نظر