۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۳

ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم

خواب دیدم سرطان دارم. جلو رفته و من مثل همیشه که همه چیز را پشت گوش می اندازم تا لحظه ی آخر. نشسته ام جایی و می دانم که سرطان دارم. سرطان روده ی بزرگ و تقریبا کاریش هم نمی توان کرد.همین جزئیات است که خواب را وحشت آور می کند. به این فکر کردم که چقدر خوب که لازم نیست کلی پول خرج عمل و شیمی درمانی و رادیوتراپی کنم. بعد به  گفتم که گربه هایم را چه کار کنم. یادم آمد که دیگرگربه ندارم. همینطور کنار ساحل آشیان استانبول راه می رفتم و میگفتم خوب که چی؟ همین است و تمام می شود. 
یادم هست به درد هم فکر کردم که شاید مرگ دردناکی باشد. 
بیدار که شدم از این همه بی تعلقی وحشت کردم. از این رها شدگی.

۱ نظر:

mana-ravanbod گفت...

از این همه بی‌تعلقی حسودیم شد