عشق
نشخوار پس از هر هم آغوشي بود
تا از يادمان برود در بستر ممنوع خوابيده ايم
دلم یه شب مستی میخواد ... بارون میخواد ... عشق میخواد ... دادزدن تو کوه میخواد ... دلم میخواد از این شهر برم ...
زندگی بدون دلخوشی ...
نبسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
وقتی از درد به خودت میپیچی کسی نیست نگرانت باشه ... وقتی دلت نصفه شب آب میخواد کسی نیست بیاره ... وقتی دلتو سگ خورده ... وقتی شانست رو کولی برده ...
جدایی گمان برده بودم ولیکن نه چندان که یک سو نهی آشنایی
رو تخته بشورن این زندگی سگی رو ... نسترن به گمونم دوباره دارم پریود روحی و جسمی با هم میشم ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر