می میری و میبینی که خیلی از کارها رو تا حالا نکردی . هیچوقت جفت پا نپریدی تو گل و لجن . تو سینما چیپس نخوردی . قاطی خل مشنگ بازی های همکلاسیهات نشدی . سرتو انداختی پایین و زندگیتو کردی . مسخرست ولی همینا ممکنه بختک بشه بیفته روت و یه روز که میخوای هوار بکشی همه بهت میگن : هیس
۲ شهریور ۱۳۸۴
۲۱ مرداد ۱۳۸۴
شب
شبها خیلی بیشتر احساس تنهایی میکنم . سکوت اتاقم . صدای فریدون فروغی . شعر های خیام . فقط اینا نگم داشته . تماس های دوستام که میخوان دلداری بدن . کسانی که فکر میکنن می تونن کمک کنن و نصیحتهای آدم بزرگ ها . باید تحمل کنم . باید طاقت بیارم . تازه اولشه . این خونه خالیه . دل منم همینطور . فعلا می ترسم با آدمها روبه رو بشم . یه دوست شاید بتونه کمک کنه . نمیدونم
۱۸ مرداد ۱۳۸۴
این وسوسه نوشتن !
توی دنیای سگی خودم نمیتونم داد بزنم . شبا میام اینجا و برا چند نفری که بهم سر می زنن سفره دلمو میزارم تو ویترین . خستم . از همه و بیشتر از خودم . ای کاش می شد از کسی چیزی انرژی بگیرم . به سرم افتاده برم مکه یا یه شهر مذهبی دیگه . برم تو اوج لامذهبی یه کم بدشانسیامو بندازم گردن خدا و مثل این مذهبی های طلبکار تقاضاهامو لیست کنم بدم دستش
.
.
.
دستان تو سکر آور است
انگشتانت مستم میکند
در من فرو میروی
فریادم در گلو می میرد
...
!!! هیس
همسایه ها نباید بیدار شوند
شاعر تو نیستی که بگویی اروتیک ننویس
اشتراک در:
پستها (Atom)