میان عشق یک مرد و عشق به یک سرزمین
مرد را بر می دارم و او می شود تمام سهم من از جغرافیایی که میان هفت میلیارد آدم به تساوی قسمت نمی شود.
مرد را بر می دارم که او بشود وطن من و لانه کنم میان بازوانش که هیچ یک سرزمینی نداریم که برایمان مادری کند.
هر دو باد می شویم و سبک می شویم و باران که می آید ما را بر می دارد و می برد به آن سوی هزار دریا و خاک جدیدی که انگار باید از از پس خانه ام باشد.
مرد را بر می دارم و او می شود تمام سهم من از جغرافیایی که میان هفت میلیارد آدم به تساوی قسمت نمی شود.
مرد را بر می دارم که او بشود وطن من و لانه کنم میان بازوانش که هیچ یک سرزمینی نداریم که برایمان مادری کند.
هر دو باد می شویم و سبک می شویم و باران که می آید ما را بر می دارد و می برد به آن سوی هزار دریا و خاک جدیدی که انگار باید از از پس خانه ام باشد.
۳ نظر:
Quite smooth in terms of transmitting feelings. Nice
باورم نمیشه! پس تو هم رفتی ای همنام باکره های اورشلیم!
به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را !
مرسی خانم
بعد از سالیان دراز عمر - این نخستین بار هست که وطن را به شکلی که (دلم) با همه ی بهانه هاش (رضایت) داد - از شما می شنوم ...
بسیار زیبا و شیوا و خواندنی و دوست داشتنی هست این وطنی که شما نقش کردید......
ارسال یک نظر