۸ آذر ۱۳۸۴

۴ آذر ۱۳۸۴

تكراري


اين شعرو قبلا هم نوشته بودم ولي چون به حال و هواي اين روزهام ميخوره اين چند روزه همش زمزمش ميكنم . وقتي يه هيجان تازه يه تپش تازه مياد سراغم . وقتي ميخوام باور كنم اينبار ديگه خودشه . اگه من يكي رو بخوام كه سرش پر از شعر و شور باشه بازم يه احمقم ؟ اگه بخوام وقتي تو بغلشم بگه : پر از آغوش مني؟


عشق
نشخوار پس از هر هم آغوشي بود
تا از يادمان برود در بستر ممنوع خوابيده ايم
حلال هم كه شديم
شيريني گناه هم تمام شد

۱ آذر ۱۳۸۴

اروتيك

داشتم به شعرهام نگاه ميكردم . ديدم همش به يه معنايي اروتيك شدن ! يكي از دوستام ميگه راجع به خودت اينطوري برهنه ننويس مردا جذب وبلاگت ميشن . اينكه چقدر درست ميگه رو نميدونم ولي چرا تا يه زني راجع به جنسيت خودش بنويسه ميشه اروتيك ولي اگه مردي درباره بدنش و عضلات ورقلمبيدش شعر بگه ميشه حماسي!!!

۱۷ آبان ۱۳۸۴

...


در مستي دو مرد
در مهره هاي مرمر و آبنوس
پيچيده در حرير
ايستاده ام

بازار برده فروشها در بلخ
با نگاهي كه هر سو مي دود
پيچيده در كتان
ايستاده ام

حوض فيروزه در كاشان
زير نگاه گستاخ آفتاب
پيچيده در ململ سفيد
ايستاده ام

حرمسراي سلطاني در بغداد
با دستاني كه حايل هيچ چيز نيست
برهنه در معبدي از مرمر
ايستاده ام