۱۷ آبان ۱۳۸۴

...


در مستي دو مرد
در مهره هاي مرمر و آبنوس
پيچيده در حرير
ايستاده ام

بازار برده فروشها در بلخ
با نگاهي كه هر سو مي دود
پيچيده در كتان
ايستاده ام

حوض فيروزه در كاشان
زير نگاه گستاخ آفتاب
پيچيده در ململ سفيد
ايستاده ام

حرمسراي سلطاني در بغداد
با دستاني كه حايل هيچ چيز نيست
برهنه در معبدي از مرمر
ايستاده ام

۴ نظر:

ناشناس گفت...

میشه بهترش کرد.روشن تر واضح تر وتاثیر گذار تر.

ناشناس گفت...

سياليت زمين و رواني آفتاب
من از اين همه سبکبالي به شعف مي رسم
کار ما مجاب کردن کساني است که پاي دوخته اند به زمين سخت
اين بار که به سرچشمه خورشيد مي روي ما را خبر نمي کني؟

ناشناس گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
ناشناس گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.