تازه اسباب کشیده ام به این ساختمان. کسی را نمیشناختم. یک هفته بود که می خواستم مدیر ساختمان را ببینم و پیدایش نمیکردم. طبقه آخر هستم و در کل ساختمان چهار واحد بیشتر مسکونی نیست. بقیه یا خانه را خریده اند و گذاشته اند گران شود که بفروشند و یا ایران نیستند. بعد از شو کذایی شبانه تلویزیون ایران تقریبا ساعت ده شب صدای از راه پله شنیدم . از چشمی در که نگاه کردم دیدم همسایه ها در راه پشت بام هستند. شب همه با هم الله اکبر گفتیم و همسایه ها خوشحال بودند من که تازه به جمعشان اضافه شده ام هم سبز هستم. همه را شناختم . کلی گپ زدیم و آشنا شدیم. و قرار شبهای بعد را هم یادآوری کردیم. خوشحالم که به اینجا آمده ام. این میعادهای شبانه باز همسایه ها را به هم نزدیک کرده و همدل. قرار شد بیشتر به پشت بام برسیم و بیشتر هم را ببینیم. کودک چهارساله ی همسایه با صدای بلند الله اکبر می گفت و مادرش با غرور به او می نگریست.
۲ نظر:
اميدوارم اين اسباب كشي همانند اسباب كشي وبلاگي شما نباشد
ولي من كه كلي رشك بردم به اين همه همراه يك صدا كه آنجا داريد
شب بد، شب دد، شب اهرمن
وقاحت- به شادی- دریده دهن
شب نورباران، شب شعبده
شب خیمه شب بازی اهرمن
شب گرگ درپوستین شبان
شب کاروان داری راهزن
شب سالروز جلوس دروغ
شب یا د بود بلوغ لجن
شب کوی وبرزن چراغان شده
وقاحت به شیپورها نعره زن
شب شبچرانی به فرمان دیو
شب سوراهریمن وسوک من
ارسال یک نظر