۱۲ خرداد ۱۳۸۸

آخرین بیست و هفت سالگیم


نزدیک می شوم به زن سی ساله ای که ایستاده و از نیمه لای لنگه ی پنجره به جنازه ی درخت گردویش نگاه می کند و اولین پک را به سیگار بیست و هشت سالگیش می زند.

نزدیک می شوم به زن سی ساله ای که دارد ظرفهای شام دیشب را می شوید و دلش برای مادربزرگش و بوی تند تنباکوی قلیان روی رف تنگ شده است.

نزدیک می شوم به زن سی ساله ای که ...

این را نوشتم در سه شنبه دوازدهم خرداد 1388ساعت12:6من باهار نارنج

هیچ نظری موجود نیست: