به من نگویید قوی باشم. نگویید این بغض چهل روزه را تاب بیاورم. بس کنید. تمامش کنید.
نمیتوانم. نگاهم از روی تمام این اسم ها ، هجده ساله ها ، بیست ساله ها ، بیست و هفت ساله ها سر می خورد و روی ضرباهنگ مقتل خوانی بالا میرود و بر نمی گردد.
ما بچه های شما هستیم. دختران شما هستیم. پسران شما هستیم. ما از یک آب و خاکیم و رختمان زیر یک آفتاب خشک شده. همه چشم دوخته ایم به آسمان و دعا کرده ایم آژیر خطر لعنتی زودتر تمام شود و از پناهگاه برویم بالا و بترسیم که آیا مریم فردا هم روی همان نیمکت کنار دستمان می نشیند و با مقنعه سورمه ای چانه دارش عینکش را پاک میکند و یا باید جای او هم مثل منیره گل بگذاریم و با مینی بوس سرویس مدرسه برویم سر خاکش.
ما را نکشید. ما همانهایی هستیم که سال شست دنیا آمدیم. یادتان هست که کوچه ها بوی خون میداد؟ یادتان هست ممکن بود پدر توی صف نانوایی یا پشت ترک موتورش گلوله بخورد؟ یادتان هست ؟ من همانی هستم که عموی هفده ساله اش در مریوان شهید شد و بدن یخزده اش را مادربزرگ رها نمیکرد که دفنش کنند؟ یادتان هست؟ من همانی هستم که هر صبح دستهای کوچکم را بالا می آوردم و دعا میکردم خداوند به سربازان ما در جبهه کمک کند و پولهای خرد دو تومانی و پنج تومانی زردم را توی قلک های نارنجکی میفرستادم برایتان.
دستهای من خالیست. گلوله آدم را میکشد.
من را نکشید. من هم روزی از خدا خواستم شما را نکشند.
پی نوشت: در این گفتار، زمان و مکان و نامها الزاما وابسته به باهار نیست. می تواند متعلق به شما هم باشد.
نمیتوانم. نگاهم از روی تمام این اسم ها ، هجده ساله ها ، بیست ساله ها ، بیست و هفت ساله ها سر می خورد و روی ضرباهنگ مقتل خوانی بالا میرود و بر نمی گردد.
ما بچه های شما هستیم. دختران شما هستیم. پسران شما هستیم. ما از یک آب و خاکیم و رختمان زیر یک آفتاب خشک شده. همه چشم دوخته ایم به آسمان و دعا کرده ایم آژیر خطر لعنتی زودتر تمام شود و از پناهگاه برویم بالا و بترسیم که آیا مریم فردا هم روی همان نیمکت کنار دستمان می نشیند و با مقنعه سورمه ای چانه دارش عینکش را پاک میکند و یا باید جای او هم مثل منیره گل بگذاریم و با مینی بوس سرویس مدرسه برویم سر خاکش.
ما را نکشید. ما همانهایی هستیم که سال شست دنیا آمدیم. یادتان هست که کوچه ها بوی خون میداد؟ یادتان هست ممکن بود پدر توی صف نانوایی یا پشت ترک موتورش گلوله بخورد؟ یادتان هست ؟ من همانی هستم که عموی هفده ساله اش در مریوان شهید شد و بدن یخزده اش را مادربزرگ رها نمیکرد که دفنش کنند؟ یادتان هست؟ من همانی هستم که هر صبح دستهای کوچکم را بالا می آوردم و دعا میکردم خداوند به سربازان ما در جبهه کمک کند و پولهای خرد دو تومانی و پنج تومانی زردم را توی قلک های نارنجکی میفرستادم برایتان.
دستهای من خالیست. گلوله آدم را میکشد.
من را نکشید. من هم روزی از خدا خواستم شما را نکشند.
پی نوشت: در این گفتار، زمان و مکان و نامها الزاما وابسته به باهار نیست. می تواند متعلق به شما هم باشد.
۵ نظر:
چه ساده و كودكانه به اين انقلاب به سان مادرمان مي نگريم.اي كاش نديده بوديم اين مادر افسونگر چگونه فرزندانش را دانه به دانه خورد.سحابي ها و يزدي ها و منتظري ها فرزندان اين انقلاب بودند كه با اولين چرخش دنده هاي ساعت انقلاب بين اين دنده ها جا ماندندوله شدند.ديديم چگونه خود را به قرباني كردن آراي مردم راضي كردند.پس مرگ من و تو اتفاق بزرگي براي اين مادر گرسنه نيست.بگذار ما را بخورد و برادرمانمان جان سالم بدر ببرند
سایت گرداب وابسته به سپاه، در حال انتشار عکسهای مردم به عنوان خرابکار و اغتشاشگر است. یکی از راههای آسان مبارزه با این سایت، معرفی آن به عنوان سایت مخرب به مایکروسافت و گوگل است. جزئیات این طرح را در زیر بخوانید:
به منظور معرفی سایت گرداب به Microsoft، به لینک زیر رفته و این سایت را ضد حریم شخصی و غیر قابل اعتماد معرفی کنید:
https://phishingfilter.microsoft.com/feedback.aspx?result=none&URL=http://gerdab.ir
قسمت "I think this is a phishing website" ، را تایید کنید.
در جعبه پایینیش نوشتهای رو که در شکل میبینید تایپ کنید. ودر پایان submit کنید.
به منظور معرفی سایت گرداب به Google، به لینک زیر رفته:
http://www.google.com/safebrowsing/report_badware/
در قسمت URL آدرس سایت گرداب را وارد نمایید: http://gerdab.ir
در جعبه پایینیش نوشتهای رو که در شکل میبینید تایپ کنید.
ودر پایان کلید Submit Report را کلیک کنید.
برای موثر بودن این کار، لازمه تا تعداد زیادی این گزارش رو انجام بدن.
می دونی شاهکاره این نوشته ات؟
چقدر بی نظیر نوشتی...چقدر؟؟؟ حض کردم...اشک ریختم و تمام اون روزها را دوره کردم. آخ که دلم پراز آه شده....
این دلنوشته دل آدم رو به درد میاره. البته آدم، نه کسانی که معترضین رو کافر میدونن و ریختن خونشون رو حلال...
ارسال یک نظر