۱۹ مهر ۱۳۸۹

هی تو !

آقا پسری که تو مترو جلوی من نشسته بودی و بلوز آبی یقه اسکی و شلوار دمپا کشاد جین پوشیده بودی و کیفت رو چپ راست انداخته بودی روی شونه و زیر ابرو برداشته بودی و  مرد چاقه کنار من داشت بر وبر نگات میکرد.
ببخشید که دستمال کاغذی نداشتم بدم بهت اشکاتو پاک کنی.

۱۸ مهر ۱۳۸۹

آغوش

بی ادعا ترین آغوش مال مادر نیست که او هم حتی از من لااقل بودنم را می خواهد.

بی ادعا ترین  تویی که از هجوم این همه آدم می شود به تو پناه بیاورم و بچه گربه ای بشوم و فرو بروم در آغوش امن تو  و حتی از من نمی خواهی که بمانم . بروی و بروم و باز بدانم که هستی.