آقا پسری که تو مترو جلوی من نشسته بودی و بلوز آبی یقه اسکی و شلوار دمپا کشاد جین پوشیده بودی و کیفت رو چپ راست انداخته بودی روی شونه و زیر ابرو برداشته بودی و مرد چاقه کنار من داشت بر وبر نگات میکرد.
ببخشید که دستمال کاغذی نداشتم بدم بهت اشکاتو پاک کنی.
ببخشید که دستمال کاغذی نداشتم بدم بهت اشکاتو پاک کنی.
۶ نظر:
واقعیت امروز جامعه ی ما...
گاهی ادم برای زندگی وقت زیاد میاره
[-( hamash be kenar in zir abroo vardashtan dare jeram mide ,,, aberoo nazashtan vase marda
بدجوري دلم گرفت :(((
بدون شک خودش تو همون کیفش یک جعبه دسمال کاغذی داشته؛ فقط خجالت میکشیده تو جمع دربیاردش
به او چادر می دادی، مگر نه که چادر مصونیت است!
ارسال یک نظر