۲۳ مهر ۱۳۹۰

برو زندگی ات را بکن و ما هم اینجا خوبیم!

یه جایی ته یه کوچه بن بست یه نفر رو تختش داره دنبال یه نفر دیگه می گرده براش پول جا به جا کنه. یکی دیگه سرش تو لب تابشه و داره با نقش آجر و سقف یه خونه ور میره . دو نفر دیگه نشستن و عزای یک کتاب سقط شده رو گرفتن. شاید هم یکیشون داره آشپزی میکنه و گازش کثیفه و بخارشوی نیاوردن تمیزش کنن. اگه یک ماه پیش بود اونا یه نفر دیگه هم داشتن که از سر کار که بر می گشت یه زنگ میزد می گفت بچه ها خونه این؟ بعد با یه بغل بستنی و بال مرغ و کلی غر پیداش می شد. اون یه نفر آخری الان هزار کیلومتر دورتر داره وبلاگشو آپ میکنه.
مصطفی کاش نگی فراموش کن. هر جای دنیا که باشم یه قسمتی از من هنوز اونجاست. لطفا نندازینش بیرون. بزارینش کنار اون ادکلنای کنار آینه بمونه.

هیچ نظری موجود نیست: