۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۴

واقعا !

دل من همي داد گفتي گواهي
كه باشد مرا روزي از تو جدايي
بلي هر چه خواهد رسيدن به مردم
بر آن دل دهد هر زماني گواهي
من اين روز را داشتم چشم از اين غم
نبودست با روز من روشنايي
جدايي گمان برده بودم وليكن
نه چندان كه يكسو نهي آشنايي
به جرم چه راندي مرا از در خود
گناهم نبودست جز بي گناهي
به اين زودي از من چرا سير گشتي
نگارا به اين زود سيري چرايي؟
كه دانست كز تو مرا ديد بايد
به چندان وفا اين چنين بي وفايي
سپردم به تو دل ، ندانسته بودم
به دين گونه مايل به جور و جفايي
دريغا دريغا كه آگه نبودم
كه تو بي وفا در جفا تا كجايي
همه دشمني از تو ديدم، وليكن
نگويم كه تو دوستي را نشايي
نگارا من از آزمايش به آيم
مرا باش تا بيش از اين آزمايي
مرا خار داري و بي قدر خواهي
دگر تا بدين خو كه هستي نپايي

فرخي يزدي

هیچ نظری موجود نیست: