۱۷ فروردین ۱۳۸۵

قایم موشک

نبودی
من به خیال بازی دنبالت گشتم
و این حماقت را روی دوش کشیدم
که دوستت دارم حراج شده در آخر فصل و مردم
دیگر مجسمه شدند
خوابت را هم دیگر ندیدم
وکابوس شدی
نیمه شب نه صبح بهار
باران که ببارم تو چتر نمیشوی روی دلت
و همه ی کریستالهای مغازه های تهران توی دل من هری
می ریزند پایین .

۱۱ نظر:

Infdle گفت...

ok
ok
درسته عزیز من و تو ا ز یکجا ئیم
و این باعث خوشحالیه

اینکه سریعا متوجه بندرگز شدی خیلی برام جالب بود
تو از کجا میدونی؟

رویا خواب دیدن تبدیل شده به کابوسهای شبانه در شبهای پر از خستگی

از ترس چهره های خیلی پنهانش کردم
می بخشید

خوش باشید
citizen

ناشناس گفت...

be gamoonam ye jahai age tedade abyat ro bishtar koni, vazne khosh ahang tari peida kone, va oon rismane namar'ie beine kalamat (be ghole foroogh), behar beshine jash.
jesaratan albate!

Infdle گفت...

فراموش كردم
من كامنتي ازشما نداشتم عزیز
حتما مشكل از جاي دیگه است
فعلا بای

ناشناس گفت...

شدید وسخت بیمارم ...
ببخشید از دیر امدن

ناشناس گفت...

یک پیشنهاد:دو کلمه ی انگار را از سطر 4 و 5 بردار و دو کلمه ی همه را از سطر یکی مانده به آخر.شاید بهتر باشد.

ناشناس گفت...

سلام بهار نارنج عزیز . سال نوت مبارک . شعرت مرا یاد کسی می اندازد که سنگدلیش عذابم میدهد . انگار همدردیم همسایه . زنده باشی !

ناشناس گفت...

روی تابلو هر شب انزال می کنم بئاتریس* از بس نبوده ای روی همین تخت که هر شب می خوابم.
* دمیان/ هرمان هسه

PaRaDa گفت...

hameye cristalhaye donia ham ke tu delet bashe.........baz ham dast az in zayeshe sher barnemidari

baruni ke mishe
chatr misham
az baine angoshtat
mikesham khodam ro bala
ta kenare gardanet
va shaid unjast ke az garmaye nafashat dige baruni dar kar nist

ناشناس گفت...

من برگشتم...من برگشتم وهمه را خواندم....با این شروع امسال باید بهار حسابی بارانی باشد...می دانم...می دانم

ناشناس گفت...

وتازه از همین جا زندگی شروع میشه

ناشناس گفت...

نخواب اين فرماني الهي است تا كابوس نبيني و آنگاه جاودانگي ميميرد