۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۶

فراموش که می کنم

فراموش كه مي كنم گم مي شوم
تو هم نيستي كه دنبالم بگردي
من مي مانم و يك شهر
كه هيچ خيابانيش را نمي شناسم
فراموش كه مي كنم تهران هم از يادم مي رود
فراموش كه مي كنم انگار درونم خالي مي شود
هر چه خاطره
هر چه حرف
بايد پاك كنم
تهران تكه تكه محو مي شود
شیراز اما یادم میماند
و
امامزاده داوود که نرفتیم
حسرتش ماند
بهار هم تمام شد
تو هم رفتی
(نه اینکه نباشی ! هستی ولی نه در کنار من . نه در خیال من !)
یاد جاهایی که نرفتیم هم مرا رها نمی کند .

هیچ نظری موجود نیست: