۲۴ اسفند ۱۳۸۵

هیچ

یادم نیست . انقدر در این یک ساله بلا سرمان آمده که انتخاب بدترین و بهترین مثل یک جک می ماند . نگویید تلخم . نگویید سیاه می بینم . سالی که رفت پر بود از لکه هایی که روی شیشه ها را پوشاند . پر بود از بغض . پر بود از باران . سالی داریم میبرم دفنش کنیم شروعش با معجز ه هزاره بود که دیدیم و می بینیم ید بیضاهایش را ......
سالی گذشت . من بزرگتر شدم . ایران خانم تنها تر شد . دنیا را دود بمب و موشک پوشاند . دیوانه ها به جان هم افتادند .
سالی که گذشت در خانواده ی کوچک ما کودکی به دنیا آمد . انگار با همه این حرفها خدا هنوز سرگرم آفرینش است و از کار هم راضیست . انگار اصلا وقت ندارد سرش را بلند کند یک نگاهی به این پایین بیندازد . شاید هم مطبوعات و اطرافیان مجیز گویی دارد و فکر می کند تو جزیره ی ثبات ایستاده است . خلاصه اینکه مثل ملکه ی زنبوورها هی دارد تخم می گذارد و ول کن هم نیست .
امسال نه فیلم خوبی دیدم (به دستم نرسید) نه کتاب خوبی خواندم (وقتش را و حالش را نداشتم )
دنیایم همین دو متر در دو متر کامپیوتر و اینترنت بود چای و ...
زرشک را من به مخابرات می دهم و سیمرغ را به فیلتر شکن ها .
پنجره ای که رو به شما دارم امسال هم بهترین چیزی بود که داشتم و دوستانم در اینجا ...
خبر ها را در وبلاگ های دیگر می توانید دوره کنید که چنین شد و چنان شد . من یکی ترجیح می دهم فراموش کنم ...........
در خانه ی کوچک من هم مردی انگار دارد کتاب می خواند . گیتار می زند . چای آویشن می خورد و دلش می خواهد من موهایم بلند باشد و عید برویم لب دریا ...
تا سال بعد ببینیم چه می شود .

هیچ نظری موجود نیست: