۱۸ مرداد ۱۳۸۵

من جوانه زدم

روشن شدم

مست از صدایی شدم که از من نبود

دور بود و هیچگاه به ابتذال همخانه بودن نمی نشست

چون معبدی در قله ی کوه

و من افلیج نذر شفا کرده ام

سرم را که خم کردم برای دیدنش

هزار تبر تشنه ی گردنم شد

و هزار زن در خوابم

کودکشان را سر می بریدند

من روشن بودم از تو

خورشید شدی و من شمعهام را فروختم

سیاهی کجا بود که ریخت به دلم و شب بود

تو غروب کرده بودی در چشمهام

از من دور بودی

کدام زن تو را زایید ؟

به کدام نیت شیر خوردی ؟

آشوب آشوب آشوب

چه طوفانیست در دستهات

من را به خانه نمی بری ؟

خیابان که خانه نمی شود برای دلم

تب کردم باز ؟

تو که نبودی با شراب کدام شهر پاشویه ام دادند ؟

شیراز که تو را زاد می داند الان کجایی ؟

بهار که باشم چه فایده ؟

هیچ نارنجی در اینجا نیست

هیچ نظری موجود نیست: