۲۱ آذر ۱۳۸۷

سفر شمال


سایه ی تبریزی ها از روی من گذشت
رد منحنی سیم های برق
خاطرات بیست سالگیم را هاشور زد

جغرافیای سکوت را قدم می زدم

گاو در کنار ریل راه آهن
و تابلوهایی که تو را به جاده بشارت می دهند

پیراهنت
چراغ چشمک زن زردی ست
در سطح حیرت انگیز مه
ما در حاشیه خطر زندگی می کنیم

جاده
صورت کوه را خط انداخت
با رد خون چراغهای سرخ

دشت تازه درو شده بود
از بازی گندم و آفتاب
نعش خوشه ها روی زمین سوگوار باقی مانده

من ارتفاع کم کردم
به سطح نزدیک می شدم
به بوی مبتذل آب
که از بکارت کویر می ترسید

برای زیبا شدن
امروز کافی بود


این را نوشتم در پنجشنبه بیست و یکم آذر 1387ساعت18:7من باهار نارنج

هیچ نظری موجود نیست: