سوریه و سواحل آن کشور قبل از جنگ داخلی میزبان عرب هایی بود که طبیعت و آرامش سوریه را به شلوغی و زرق و برق اروپا و امریکا ترجیح می دادند. این دسته از توریست ها اکثرا خانوادگی سفر کرده و یک یا دو ماه در دمشق یا لاذقیه می ماندند و خانه ای اجاره می کردند و می شود گفت که سوریه ییلاقشان بود. دولت بشار اسد هم کم نمی گذاشت و همه جور عیش و عشرتی هم مهیا بود.
حالا این توریست ها آمده اند سمت ترکیه.
یک سنتی هم انگار به راه افتاده که زن و شوهر های جوان دست هم را می گیرند و می آیند مثلا استانبول. قبلا کمتر می دیدم که تنها باشند. معمولا عروس و داماد جوان را پدر و مادر و خواهران داماد هم همراهی می کردند در ماه عسل اشتراکی.
چیزی که این دو تابستان در استانبول دیدم کمی کلیشه ی عرب ضد زن را برایم تغییر داد. دامادهای جوانی که ساکهای انباشته از خرید را کول می کشند و دنبال تاکسی می دوند تا عروسشان در آفتاب نماند. جای بهتر را برای همسر جان نگه می دارند و آب میوه ی خنک به دست او را باد می زنند! البته این همسر جان محترم پیچیده در چادر سیاه و در اکثر اوقات روبنده ای هم دارد که باید بالا بزند و چیزی بخورد.
برخلاف ایرانی ها که اکثرا حجاب اجباری را از همان توی هواپیما بر می دارند عرب هایی که دیده ام خاصه عرب های حاشیه ی خلیج فارس کم پیش آمده که حجاب را حتی شل کرده باشند چه برسد به برداشتن. یک بار البته یک خانواده ی سعودی دیدم که مثل یک گله ی خوشبخت بودند و عربی حرف زدشان مثل شعر خواندن قبانی بود. یگ گروه زن و دختر که آزاد و رها لباس پوشیده بودند و یک دایی میانسال که بعد فهمیدم مجوز خروجشان بوده، چون زنها تنها نمیتوانند سفر کنند. دخترها هم سعی داشتند بگویند اصلا درحق زن عرب جفایی نشده!
کجا بودم؟ ها! عروس و دامادهای عرب!
یک بار خواستم به یکی از این دامادها که انگلیسی اش هم بد نبود و خودش تیشرت و شلوارک نازکی پوشیده بود بگویم اخوی این دختر زیر این همه پارچه ی سیاه پخت. به جای آب خنک دادن و کیفش را گرفتن بگو این لچک را بزند بالا که باد دریای مرمره به گل و گردنش بخورد و حالش جا بیاید.
از شما چه پنهان ترسیدم بگویم.
حالا این توریست ها آمده اند سمت ترکیه.
یک سنتی هم انگار به راه افتاده که زن و شوهر های جوان دست هم را می گیرند و می آیند مثلا استانبول. قبلا کمتر می دیدم که تنها باشند. معمولا عروس و داماد جوان را پدر و مادر و خواهران داماد هم همراهی می کردند در ماه عسل اشتراکی.
چیزی که این دو تابستان در استانبول دیدم کمی کلیشه ی عرب ضد زن را برایم تغییر داد. دامادهای جوانی که ساکهای انباشته از خرید را کول می کشند و دنبال تاکسی می دوند تا عروسشان در آفتاب نماند. جای بهتر را برای همسر جان نگه می دارند و آب میوه ی خنک به دست او را باد می زنند! البته این همسر جان محترم پیچیده در چادر سیاه و در اکثر اوقات روبنده ای هم دارد که باید بالا بزند و چیزی بخورد.
برخلاف ایرانی ها که اکثرا حجاب اجباری را از همان توی هواپیما بر می دارند عرب هایی که دیده ام خاصه عرب های حاشیه ی خلیج فارس کم پیش آمده که حجاب را حتی شل کرده باشند چه برسد به برداشتن. یک بار البته یک خانواده ی سعودی دیدم که مثل یک گله ی خوشبخت بودند و عربی حرف زدشان مثل شعر خواندن قبانی بود. یگ گروه زن و دختر که آزاد و رها لباس پوشیده بودند و یک دایی میانسال که بعد فهمیدم مجوز خروجشان بوده، چون زنها تنها نمیتوانند سفر کنند. دخترها هم سعی داشتند بگویند اصلا درحق زن عرب جفایی نشده!
کجا بودم؟ ها! عروس و دامادهای عرب!
یک بار خواستم به یکی از این دامادها که انگلیسی اش هم بد نبود و خودش تیشرت و شلوارک نازکی پوشیده بود بگویم اخوی این دختر زیر این همه پارچه ی سیاه پخت. به جای آب خنک دادن و کیفش را گرفتن بگو این لچک را بزند بالا که باد دریای مرمره به گل و گردنش بخورد و حالش جا بیاید.
از شما چه پنهان ترسیدم بگویم.