۶ خرداد ۱۳۸۳

نميدانم چطور شروع کنم.


نوشتن از مرگ به اندازه کافی درد اور هست حالا اگر بخواهی از مرگ خودخواسته ای بنويسی که هيچ کس دلیلش را نمی داند ....................
ديروز امين يکی از دوستانم در دانشگاه بعد از صحبت با نامزد و پدرش تصميم گرفت ديگر بين ما نيباشد .شايد از همه ما بيزار بود . شايد از خودش .هيچ کس چيزی نميداند . تمام وسايلش را گشتيم نه نامه ای نه چيزی که بتواند دليل آن را توضيح دهد پيدا نکرديم . پدرش ناباورانه از لاهيجان آمده بود و می گفت اشکی ندارم بريزم .فقط جان امين بگوييد چرا؟
امين سرشار از زندگی در ۲۳ سالگی در حالی که همه ما را برای جشن ازدواجش دعوت کرده بود و در حالی که ترم آخر رشته معماری بود ديروز از بين ما رفت و ما در اتاق او ناباورانه به کتاب ها و لباسها و نقشه هايی که به در و ديوار زده بود نگاه ميکرديم .
شاملو و آيدا بر ديوار لبخند ميزدند..........................

۳ خرداد ۱۳۸۳

رویای صادق

ديشب خواب ديدم دو نيمه شده ام و هر نيمه ام را فرشته ای به دوش می کشد . در نيمه راه برزخ يکی رو به ديگری گفت : من برگه ورود ندارم . فرشته ديگر که زير سنگينی نيمی از من خم شده بود گفت : همينجا دفنش کن کسی نمي فهمد و من وارد بهشت شدم در حالی که همه به چشم نيمه گمشده شان نگاهم مي کردند .

۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۳

دنیا


دنیا جوری به هم ریخته که همه جا بوی آخر الزمان میدهد و مخصوصا این اواخر عراق .انگار هر جا خداوند تمام نیرویش را گذاشته و در روز خلقت قلم و رنگ به دست زیباترین صحنه ها را خلق کرده که آیتی باشد برای ما(بدجور کتاب دینی شد!) باید ما آن را به ویرانی بکشیم .
مشکل از روزی شروع شد که بعضی از بنیاد گراهای اسلامی زیر لوای خشنترین قسمت دین ما و خداوند خالی از رحمانیت و سراسر قهار به قلب امریکا کوفتند به یکباره پنج هزار نفر را در کمال خونسردی و متاسفانه به نام خدای ما و دین ما به بدترین وضع کشتند .
در آن سمت هم قدرت به دست تندروترین ها بود و این دو نیرو آنقدر تاختند که اصیلترین دستاوردهای بشری را زیر پا له کردند . کوته فکری به نام جرج بوش و جانیانی چون صدام و شارون و خشک مغزانی مثل بن لادن مسابقه ای در یتیم کردن و خاکستر نشین کردن مردم دنیا با هم گذاشتند . و چنین شد که امروز باید دوستانی شیطان وار که به خدا بعد از تبعید آدم گفت فتبارک الله احسن الخالقین به من بگویند ببین این هم آزادی و حقوق بشر در زندان ابو قریب (و عجیب اینکه بدتر از آن دو سال پیش در همانجا اتفاق می افتاد و ما هیچ نمیگفتیم و تازه چهارصد دلار به جیب بعث می ریختیم و می رفتیم زیارت عتبات ) و من بگویم ماشا الله به دینی که با فریاد الله اکبر سر انسانها را مثل گوسفند قربانی میبرند ...
آری اینچنین بود برادر، ما را رودر روی هم قرار دادند و ما برای کسانی با هم میجنگیم که هیچ از آنها نمیدانیم .تشنگان به خونی که یا در زیر لوای دین خیمه خون زده اند و یا زیر پرچم صلح ما را سر میبرند .
برادر کشی راه انداخته اند و در همین ایران نیرویی را که باید با آن مملکت مان را بسازیم صرف این میشود که بعضی ما را کتک بزنند و ما هم به چون زورمان نمی رسد فحش بدهیم به مقدسات آنها که دلمان خنک بشود ... عجبا به این تف سر بالا که هر دو می اندازیم !
من به نام دموکراسی و به نام صلح و به نام تمام آزادگان از همه می خواهم به سه اصل انسانی پندار نیک ، گفتار نیک ، و رفتار نیک که درونمایه تمام مذاهب انسان مدار و ثمره قرنها تلاش پیامبران خرد بوده است روی بیاوریم و روحمان را فاوست وار به شیطان نفروشیم

۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۳