سکوت هیچ چیزی ندارد . دلتنگی دارد . همه ی آن چیزی را دارد که نداشتن دارد . نداری . نیست . که جایی توی خانه های دیگر هست - صدای جیغ کودکی
که عروسکش را دایی نوجوانش از دستش گرفته و سر لج افتاده با چشمهای بسته فقط جیغ می زند- اینجا توی خانه ی من سکوت هست . و همه ی آدمها توی آلبوم خوابیده اند .
سکوت مهمانی این خانه را برای همه دلپذیر کرده . آیند و روند زوجهای نیمه عاشق و تخت خواب من که نوش جانشان . گوارای وجودشان . رفیق ! هیچ کس اینجا نیست
. همه سرشان را کرده اند زیر پتوی خودشان . بهار پنجره را باز می کند بوی پاییز شره می کند روی لبه ی شومینه و قاب عکسهای خیس جا می مانند وسط رودخانه ی همان دهی که اسمش هم یادم نیست .
داستان خوبی می شود حکایت تنهایی و سکوت . سیگاری که سر بالا نگه میداری که ذره دره اش تو را ببرد به هوا به آسمان همین تهران کوفت گرفته . جایی تو هم توی همین شهر داری خودت را می فرستی وسط آسمان که ستاره هایش .. مرده شور ستاره هایش را ببرد....
مبایل خاموش
دوشاخه تلفن کشیده
باهار پرتاب شده وسط وسط وسط وسط آسمان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر