ترم دو بودم. نزدیک عید. خانه بودم. در فاصله بین آشپزخانه و اتاق خواب. تلفن زنگ زد. رضا بود. از اهواز. میانه صحبتمان شنیدم که گفت خدایا ! نه! و بعد گفت سعید را زدند و قطع کرد. زنگ زدم تهران. محبوبه چیزی میان بغض و فریاد و بهت بود و داشت میرفت بیمارستان سینا. سعید را زده بودند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر