۱۰ آذر ۱۳۸۸

حکایت بعضی ها

زشترویی در آینه به چهره‌ی خود می‌نگریست و می‌گفت سپاس خدای را که مرا صورتی نیکو بداد، غلامش ایستاده بود و این سخن می‌شنید. چون از نزد او به در آمد، کسی بر در خانه او را از حال صاحبش پرسید، گفت: در خانه نشسته و بر خدا دروغ می بندد.

۱ نظر:

الهام گفت...

این زشترو احیانا آشنا نباشه!! زشت سیرت چی؟دروغ هم که دیگه هیچی!